مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۳۷ ق.ظ

دیدارهای بی‌تکرار

در خواب‌ها با افرادی ملاقات می‌کنم که اغلب برای اولین و آخرین بار می‌بینمشان. افرادی که معمولا از معاشرت با آنان خرسندم.

یادم نمی‌آید دیشب کجا بودم. قطعا تا وقتی آن خواب را می‌دیدم مکانش را هم می‌شناختم اما پس از بیداری یادم رفته بود. به هرحال فضایی بود شبیه یک کافه نه چندان شلوغ یا شاید لابی یک ساختمان. طراحیِ داخلی خاصی هم نداشت و ساده بود. من کنار میز گردی نشسته بودم و زنی میانسال کتابی به من هدیه داده بود و گفته بود در این کتاب، زندگی انوشه انصاری نوشته شده است. کتاب را روی میز گذاشته بودم که مرد جوانی از میزی آن‌طرف‌تر به کتابم نگاهی انداخت و گفت: «چه کتابی است؟» به زن اشاره کردم و گفتم: «از آن خانم هدیه گرفتمش. درباره زندگی انوشه انصاری است. اولین زن ایرانی که به فضا سفر کرد.» جمله آخر را همزمان با هم به زبان آوردیم و فهمیدم آدمِ مُطلعی است. بعد کتاب را چند دقیقه‌ای امانت گرفت تا تورق کند. کمی بعد من و خواهرم می‌خواستیم از آنجا برویم. رفتم تا کتاب را از مرد پس بگیرم. در همان حین گفتگوی کوتاهی داشتیم که دقیق یادم نمی‌آید چه سخنانی میانمان رد و بدل شد اما وقتی از آنجا بیرون می‌آمدیم یک بار دیگر از پشت شیشه نگاهش کردم و فکر کردم چه حیف که دیگر نمی‌بینمش.

۰۲/۱۲/۰۱
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">