مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داریوش رضایی نژاد» ثبت شده است

شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ب.ظ

صبح گاهِ پس از آخرین شب تیرماه

صبح گاهِ پس از آخرین شب تیرماه هم که از راه رسد،اول مرداد،همان اول مردادِ همیشگی خواهد بود.

اول مردادی که وقتی صفحه تقویم هایمان به آن می رسد،باز هم هیچ حرف تازه ای برای گفتن نخواهد داشت!

باز هم رو به روی آن در بسیاری از تقویم ها،خالی است و سپید.بی هیچ رویداد که های و هوی رسیدن به سالگرد آن،تکانمان دهد!

تمام تقویم ها به اول مرداد که می رسند سراسر سکوت می شوند و سکوت...تمام تقویم ها به جز تقویم یک خانه!!

خانه ای می شناسم در نمی دانم کجای کوچه ی فلان خیابان!واقع در نزدیکی بزرگراهی که آن را هم به درستی نمی شناسم!نه به اسم و نه حتی به چشم!

اما در هر کجای این شهر هم که باشد،در هر حال خانه ای هست که اول مردادهای تقویم های آن از اول مردادهای تمام تقویم های رومیزی و دیواری و دفتریِ مردم این شهر جداست.در یک تاریخ،در یک ماجرا...

زنی می شناسم از تبار همان خانه.زنی که بلند قامت است و صبور.این بلند قامت که می گویم تنها یک صفت بارز ظاهری نیست.دارم از ماجرایی حرف می زنم که قامتش را بلندتر کرده است!

و صبوری...و آه صبوری...اینکه صبوری را پیش از اول مرداد سال ۱۳۹۰ به ارث برده است یا بعد از آن،نمی دانم!به هر حال امروزِ او،زنی است بلند قامت و صبور!این طور می شناسمش.

دختری نیز می شناسم از تبار همان زن و از همان خانه.بانجابت است و ...

و خب البته بعد از این وَ نمی دانم که چه باید نوشت!

نمی دانم که کدام صفت را می توان برای دختر کم سن وسالی به مانند او نوشت و برای آن به مانند صبوری،تاریخ پیش یا پس از اول مرداد را قید کرد!به آن ربطش داد...نمی دانم!

زندگی بسیاری از آدم ها از این پیش و پس های به ناگهان،کم یا زیاد،به هر حال دارد.

از این نقطه هایی که برای مدت ها تو را در حصار همان تاریخ خاص اسیر می کند و هرچه می خواهی جا به جا شوی،هرچه می خواهی نفست به نفسش،قدمت به قدمش و ورقت به ورق آن تاریخ نرسد،هرچه می خواهی از آن تاریخ بگذری یا آن را برای همیشه ی همیشه از تاریخ زندگی ات حذف کنی،نمی شود که نمی شود!در تمام تقویم های تو تکرار می شود...هرسال...

مثل همین اول مرداد ها برای آن خانه،برای آن زن،برای آن دختر...

مثل همان کوچه،همان موتورسوار،همان عصرگاه،همان گلوله ها،همان جای خالی پر ناشدنی...

جای خالی پرناشدنی یک دانشمند برای یک ملت،یک پدر برای یک دختر و البته یک مرد برای یک زن...

جای خالی داریوش؛داریوش رضایی نژاد،رضایی نژادِ شهید!

چند سال است که این اول مرداد های اول مردادی،برای آدم ها و تقویم ها تکرار می شوند بی هیچ مفهوم خاص!ورق می خورند و پس از گذشت ۲۴ ساعت، به سادگی جای خودشان را به دوم مرداد می دهند،به سوم و چهارمِ آن...

و همچنان چند سال است که این اول مردادهای داغِ دنباله دار و طولانی،برای آن خانه،برای آن زن،برای آن دختر،،نمی گذرد ،نمی گذرد و نمی گذرد ...

و در نهایت پس از گذشتِ چند ۲۴ ساعت بی قاعده و جهشی،ناگهان می گذرند و می رسند به دهم مرداد ماه،یازدهم،دوازدهم و ... ادامه ی ماجرا!

...

صبح گاهِ پس از آخرین شب تیرماه هم که از راه رسد،اول مرداد تمام تقویم ها،همان اول مردادِ همیشگی خواهد بود. تمام تقویم ها به جز تقویم یک خانه...




۰ نظر ۲۴ تیر ۹۶ ، ۲۰:۰۰
یاس گل
يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۴۵ ب.ظ

پشت این گریه...

یک نفر می گفت.رفتن حال آدم را خوب میکند.حتی اگر آن رفتن پر از پایان باشد.

می گفت:هیچ پایانی پایان محض نیست.همیشه و همیشه هر پایانی از شروعی دیگر استقبال می کند

حالا بهتر درک میکنم رفتنت را

رفتی که تا بهتر شود حالت!دلت گرفته بود.از حرف های شب قبل از شهادتت این ها را میتوان فهمید

رفتی که تا پایان دهی به دل بستگی های دنیوی ات،به زخم ها،به نامهربانی ها

که تا آغاز کنی زندگی جاوید بدون درد را

دنیا هم دیگر توان به دوش کشیدن چون تو را نداشت

برایش زیاد بودی،خیلی زیاد

البته از اول هم نیامده بودی که بمانی.مثل همه ما.دنیا که جای ماندن نیست.

هربار با همین حرف ها سعی میکنم سدی بنا کنم بر دیدگانم تا اشک های چندین ساله ام را پشت این سد ذخیره کنم

نگه دارمشان برای بعد

برای روزی که قطار رفتن رو به روی من نیز بایستد.

نامم را صدا کنند و بگویند:هی فلانی!وقت رفتن است.

و بعد...

...

آخر می بینمت

شاید آن روز بارانی ببارد از اشک های من

آن روز سد دیدگانم در آسمان می شکند،ویران می شود

و من

چون تو

از نو

آغاز میشوم




براده های یک ذهن:

آرمیتای تو بزرگ میشود

بزرگ و بزرگ تر

و من همچنان در انتظار روزی که بینایی ام بازگردد برای دیدن تو!

طعنه ها را پایان نمی دهی؟؟؟


پشت این گریه خالی شدن نیست

۴ نظر ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۵
یاس گل