مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۵۵ ب.ظ

عروسک‌های مینیاتوری و آش دوغ

صبح که از خواب بیدار می‌شویم خواهرم می‌گوید: می‌خواهی امروز ما هم با مادر و پدر برویم؟ شب قبلش مادر گفته بود: شما اگر نخواستید، نیایید. با هم دوتایی بروید بیرون. اما صبح می‌بینم من هم بدم نمی‌آید با آن‌ها به خانه عموی مرحوم خودمان و خانه عموی مادرم برویم. حاضر می‌شویم و راه می‌افتیم.

در خانه عمو به تابلوی کاشی‌کاریِ یا علی‌ بن‌ موسی‌الرضا نگاه می‌کنم. نگاهم دنبال چیزهایی می‌گردد که تماشایشان برایم خوشایند است. آینه میناکاری، عروسک‌های مینیاتوری چینی، رومیزی ترمه و ... . دم رفتن که می‌شود دخترعمو می‌رود توی اتاق و با سه هدیه برای من و خواهر و مادر و یک هدیه برای پدر برمی‌گردد. زن‌عمو می‌گوید این ژاکت را همسر خدابیامرزش برای بابا خریده بوده اما تا امروز فرصتی پیش نیامده بود تا به ما بدهندش. بعد هم دخترعمو یک ساک پر از خوراکی‌جات دستمان می‌دهد تا با خودمان ببریم. درست هنگام خداحافظی زن‌عمو می‌گوید: تو از این عروسک‌های کوچک خوشت آمده بود؟ می‌گویم: بله زیبایند. ناگهان آن را از روی میز برمی‌دارد و دستم می‌دهد و می‌گوید: برای تو. یادگاری از طرف من.

از آنجا راه می‌افتیم می‌رویم خانه عموی مادرم. زن‌عمو برای افطار آش دوغ پخته است. او هم هنگام خداحافظی یک ظرف آش دوغ با کوکوی سبزی دستمان می‌دهد و از آنجا دست پر برمی‌گردیم.

مسیر خانه‌هایمان اگرچه از هم دور است اما به لطف خلوتی خیابان‌های تهران در تعطیلات عید، ۳۰ الی ۴۰ دقیقه بیشتر در مسیر نیستیم. طی کردن این مسافت در حالت عادی به خاطر ترافیک سنگین اتوبان‌ها یک ساعت و نیم الی دو ساعت به درازا می‌کشد. چه هنگام رفت و چه برگشت.

با خودم فکر می‌کنم بعضی عیددیدنی‌ها هم راستی‌راستی به آدم می‌چسبد. حتی اگر شبیه یک مهمانی دلخواه با معیارهایی که در پست پیشین تعریفش کرده بودم، نباشد.

۱ نظر ۰۲ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۵۵
یاس گل
چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۱۶ ب.ظ

میهمانی محبوب من

سوی خانه مادربزرگ می‌رفتیم. از خیابان‌ها و اتوبان‌ها می‌گذشتیم و من در مسیر به چراغ‌های روشن خانه‌هایی نگاه می‌کردم که یا در آن‌ها مهمانی بود یا اهالی خانه منتظر بودند برایشان میهمان بیاید. چشمم به پنجره‌ای افتاد که چند نفر دور هم ایستاده بودند و یک نفر داشت از بقیه با دوربین تلفن همراهش فیلم می‌گرفت. تماشایش برایم لذت بخش بود اما اگر بخواهم با شما روراست باشم باید بگویم که من معمولاً از میهمانی‌ها لذت چندانی نمی‌برم. از اینکه آدم‌ها دور هم در یک سالن پذیرایی جمع شوند و درباره موضوعات مختلفی که شاید خیلی هم برای تک‌تک حاضران جالب نباشد صحبت کنند، احساس خستگی می‌کنم. هرسال دلم می‌خواهد در تعطیلات عید با خانواده‌ام شهر را بگردم. دلم نمی‌خواهد درست در میان گردش و گشت داخل شهری‌مان، آن هم در بهترین روزهای تهران که شهر خلوت است و آسمان دل‌پذیر، کسی تماس بگیرد و بگوید می‌خواهد به خانه‌مان بیاید و ما با عجله به خانه برگردیم. دیگر سال‌هاست همسن و سالی هم در میان آشنایان ندارم که چند دقیقه‌ای بنشینیم و با هم گپی بزنیم.

همیشه دلم می‌خواست یک میهمانی متفاوت را تجربه کنم. مهمانی دلخواه من این شکلی است که به یک گوشه خانه نگاه می‌کنی و می‌بینی سه چهار نفر دارند با هم بازی می‌کنند. مثلا یک بازی رومیزی جلویشان گذاشته‌اند و مشغولش هستند. یک گوشه دیگر دو سه نفر را می‌بینی که روی مبل نشسته‌اند و چای می‌نوشند و درباره موضوعات موردعلاقه‌شان حرف می‌زنند. آن یکی گوشه چند نفر گرم صحبت‌های علمی یا تاریخی‌اند. دو سه نفر هم در آشپزخانه با کمک همدیگر شام آماده می‌کنند، می‌خندند و کیف دنیا را می‌کنند. گوشه‌هایی از خانه نوری کم‌جان و شاعرانه دارد و گوشه‌ای دیگر فضایی کاملا نورانی. هرکس هرجا که دلش می‌خواسته نشسته است. حتی ممکن است کسی را ببینی که فارغ از فضای مهمانی یک گوشه کتابی دستش گرفته و آن را می‌خواند. رفتار همه با یکدیگر محترمانه و صمیمی است. لودگی نمی‌بینی. احساس عذاب نمی‌کنی. آخرِ مهمانی که می‌شود همه گرد هم می‌آیند و پس از خواندن یک شعر یا بعد از نواختن یک قطعه موسیقی یا قرائت آیاتی از کتاب آسمانی با ذکر مفهوم عمیق آن و ... مهمانی را تمام می‌کنند و به استقبال شبی آرام و پرخاطره، هر یک سوی خانه‌هایشان می‌روند.

مهمانی محبوب من این شکلی است.

 

+ وقتی این فرسته را می‌نوشتم دنبال یک موسیقی برای پس‌زمینه آن می‌گشتم. با یکی از قطعاتی که می‌شنیدم، ارتباط خوبی گرفتم. با آهنگِ درونم سازگار بود. نامی فرانسوی داشت. در مترجم گذاشتمش و دیدم معنی‌اش این است: به بهار خوش آمدید.

۰ نظر ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۱۶
یاس گل
چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۲۴ ب.ظ

آنچه از 1403 می‌خواهم

سال گذشته همین موقع، وقتی وارد سال جدید می‌شدم می‌دانستم مهم‌ترین کاری که باید انجام دهم به سرانجام رساندن پایان‌نامه‌ام است. همه چیز برایم حول محور پایان‌نامه می‌چرخید و تکلیفم با خودم روشن بود. اما امسال اهدافی دارم که برخی از آن‌ها مثل زنجیر به یکدیگر متصلند و تحقق هر یک وابسته به تحقق دیگری است. مثلا می‌دانم که باید به کلاس زبان بروم اما این امر با توجه به شهریه‌ کلاس‌ها که از 800 تومان در آموزشگاه‌های معمولی شروع می‌شود و در آموزشگاه‌های نام‌آشناتر به یک میلیون و نیم می‌رسد نیازمند این است که حتما و حتما از راه دیگری جز فعالیت روزنامه‌نگاری کسب درآمد کنم و راستش هیچ گزینه‌ای را  -برای خودم- بهتر از معلمی نمی‌دانم. اما در این چند ماه که آگهی‌های استخدامی را بررسی کرده‌ام فهمیده‌ام یکی از پیش‌شرط‌های 99درصد مدارس بیش از سه سال سابقه تدریس در مدرسه است و تاکیدشان هم بر این است که اگر دارای چنین سابقه‌ای نیستیم به هیچ عنوان رزومه نفرستیم. با این حال بی‌آنکه بدانم چرا حس می‌کنم خدا خودش به وقتش راهی پیش رویم می‌گذارد. فعلا تا آن زمان برنامه‌ام این است که دروس فارسی پایه‌هایی که می‌خواهم مُدرسشان باشم بخوانم تا بدانم قرار است چه چیزی را تدریس کنم.

اما یکی از برنامه‌های دیگرم این است که تلاش کنم دچار رکود نشوم. از درس خواندن فاصله نگیرم. معمولا پس از به پایان رسیدن یک مقطع تحصیلی آدم تا مدت‌ها درس و مطالعه را کنار می‌گذارد یا سرسری می‌گیرد و تفننی سراغش می‌رود و من نباید به این آفت مبتلا شوم. باید کوشش کنم مرتب، منظم و پیوسته مطالعه درسی داشته باشم. علاوه بر آن لازم است زکات این دانش را هم با کارهایی همچون مقاله‌نویسی و تدریس بپردازم وگرنه آموختنِ صرف چه فایده‌ای دارد وقتی جایی آن را پیاده نکنی و فقط در ذهن خودت نگه‌داری.

فعلا اهداف 1403 من همین‌ها است. نمی‌دانم چقدر می‌توانم در به انجام رساندن همه آن‌ها موفق باشم ولی امیدوارم در این مسیر سستی نکنم و ثابت‌قدم باشم.

۰ نظر ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۲۴
یاس گل