مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۲۹ ب.ظ

گفت من او را یاد شیما می‌اندازم

کلاه گروه‌بندی می‌گوید که من یک ریوِنکِلاوی هستم. پاترونوسم یک پرنده‌ی مارش هریر است و آقای اُلیوَندِر این‌طور تشخیص داده که چوب دستی‌ام باید از جنس چوب توسکا باشد و هسته‌اش از موی تک‌شاخ. همه این‌ها فقط در دنیای جادوگری معنی دارد، نه در دنیای واقعی. بله این‌ها که گفتم ویژگی‌های من در سایت رسمی هری پاتر است که بر اساس آزمون‌هایی، به گروه‌بندی و انتخاب چوب‌دستی و پاترونوس‌مان می‌پردازد.

روحم کم‌کم دارد آمادگی این را پیدا می‌کند که پذیرای خواندن داستان و کتاب دیگری باشم. یکی دو هفته‌ای است که دارم دو سه داستان کودک را هم ویراستاری می‌کنم.

از قبولی چند نفر از دوستانم در مقطع ارشد باخبر شدم. یکی از آن‌ها ایما بود که چند سالی پشت کنکور مانده بود تا در نهایت به رشته موردعلاقه‌اش یعنی معماری برسد. من می‌دانستم که او برای رسیدن به این آرزو چقدر در کلاس‌های مختلف -با هزینه‌های گزاف- شرکت کرده است و چقدر به این قبولی نیازمند است. برای همین خیلی ذوقش را کردم. آن یکی دوستم هم در مقطع دکتری ادبیات از پردیس دانشگاه تهران پذیرفته شده است. اما مسئله اینجاست که اگر بخواهد در همین دانشگاه ثبت‌نام کند باید هر ترم ۳۰ میلیون تومان بپردازد. پول کمی نیست. استادش هم به او توصیه کرده فعلا بی‌خیالش شود و دوباره کنکور دهد. اما خودش به این فکر می‌کند هرچه بیشتر کشش دهد، سنش بالاتر می‌رود.

امروز همسایه بالایی‌مان درِ خانه‌مان را زد. با مادرم کار داشت. به من گفت هر وقت من را می‌بیند یاد برادرزاده‌اش می‌افتد، یاد شیما. عکسش را به من نشان داد و گفت یک سال است که برای ادامه تحصیل به نیوزلند مهاجرت کرده است. گفت کارشناسی ارشدش را از دانشگاه الزهرا گرفته بوده است.

دختری ساده، زیبا و نجیب بود. خانم همسایه گفت به او توصیه کرده حتی اگر دیگر قصد برگشتن به اینجا را ندارد هیچ‌وقت این را به پدرش نگوید. می‌گفت می‌دانی که! پدرها دختری‌اند. طاقت ندارند. بعد خودش از دلتنگی اشک توی چشم‌هایش جمع شد و گوشه‌ شالش را روی چشم‌هایش گرفت...

۲ نظر ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۲۹
یاس گل
چهارشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۵۰ ق.ظ

روی صندلی کناری

خواب می‌بینم در جمعی هستم.

کنارم دخترانی دور یک میز نشسته‌اند و دارند درباره یک مرد حرف می‌زنند. نه اینکه مرد بازیگر مشهور یا یک چهره باشد، اما لابد از آن‌هایی است که دختران دوست دارند درباره‌اش گفتگو کنند. دورِ هم نشسته‌اند و حدس می‌زنند چه کسی ممکن است همسر آن مرد باشد و جوری درباره این موضوع صحبت می‌کنند که انگار یکی از همان‌هایی که دور میز نشسته همسر اوست و صدایش را در نمی‌آورد. در آخر دختری می‌گوید به نظر من آن کسی که پشت آن میز کنار او بنشیند همسر اوست...

 

پشت میز نشسته‌ام و دارم متنی را برای یک برنامه تلویزیونی تایپ می‌کنم. ناگهان مرد از راه می‌رسد. نگاهی به صفحه مانیتور می‌اندازد و گفتگویی می‌کنیم. ظاهرا بخشی از متنی که دارم تنظیمش می‌کنم به قلمِ خودِ اوست. روی صندلی کناری می‌نشیند. بحث از ادامه تحصیل و دکتری می‌شود. می‌گویم: 《اتفاقاً خیلی دوست دارم دکتری بخوانم اما》به اینجا که می‌رسم مکث می‌کنم و بعد انگار که بغض خفیفی توی گلویم باشد می‌گویم: 《راستش قبل از دکتری باید به یک چیزی برسم. اگر رسیدم آن وقت می‌توانم سراغش بروم.》 و دیگر بیش از این توضیحی نمی‌دهم. تازه آنجاست که چهره مرد را می‌بینم و متوجه می‌شوم چشمان سبزی دارد و البته چاق است.

دختران از راه می‌رسند.

لابد دارند به کسی نگاه می‌کنند که پشت میز، روی صندلیِ کناریِ مرد نشسته است. به من.

۱ نظر ۰۷ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۵۰
یاس گل
سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۵۹ ب.ظ

دندان عقل و دو دندانِ کناریِ آن

ساعاتی قبل از شروع کار توی دلم رخت می‌شستند. ترس داشتم. و به این فکر می‌کردم آدم فقط از چیزهایی که تجربه‌اش نکرده و نمی‌شناسد، نمی‌ترسد. گاهی هم از همان چیزهایی می‌ترسد که قبلا تجربه‌اش کرده. حالا چه آن تجربه جالب بوده باشد و چه نه.

وقتی به مطب رسیدم حس کردم سردرد میگرنی‌ام دارد آغاز می‌شود. حالم خوش نبود. اگر میگرنم می‌گرفت چه می‌کردم؟ نمی‌شد که در این موقعیت مُسکن می‌خوردم. می‌دانستم که مسکن‌ها خونریزی‌ را بیشتر می‌کنند.

در همین فکرها بودم که منشی گفت نمی‌توانیم به بیمه وصل شویم. سایتش مشکل دارد. صبر‌ کنید دکتر بیاید ببینم نظرشان چیست.

دکتر آمد و منشی با او صحبت کرد. و بعد گفتند با توجه به مشکل سایت بیمه، اگر امروز کارتان را انجام دهید آزاد حساب می‌شود. (یعنی ۹ میلیون تومان)

گفتم بسیار خوب. پس صبر‌ می‌کنم تا درست شود. و قرار شد شنبه دوباره تماس بگیرم و اگر سامانه مشکل نداشت نوبت دیگری بگیرم.

وقتی رسیدم خانه به جراح دیگری زنگ زدم. منشی گفت طرف قرارداد بیمه هستیم اما دو سه ماه زمان می‌برد تا نوبتتان شود.

اگر پوسیدگیِ دو دندان‌ کناریِ دندان عقلم نبود صبر می‌کردم. اما این پوسیدگی‌های عمیق شرایط را تغییر داده بود و نمی‌شد به اندازه دو سه ماه دست‌دست کرد.

هزینه‌های آزاد یک طرف، نوبت‌دهی دیر به دیر جراحان خوب مراکز دولتی از سوی دیگر. این‌هاست که وضعیت دندان‌های مردم را خراب‌تر می‌کند. این‌ها.

۰ نظر ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۵۹
یاس گل