تو آخر روزی به شبه قاره سفر خواهی کرد
فکر میکنم تنها دوستان خارجی من در اینستاگرام،همان هندوستانی ها هستند.
از سال گذشته تاکنون به تعداد دوستان هندیام اضافه شده است.بیشترِ آنهایی که یکدیگر را دنبال می کنیم با زبان فارسی آشنا هستند و همچنین بیشتر آنان مسلمانند.
یکی از آنها دانشجوی دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه جواهرلعل است.بیشتر از بقیه،پست و استوری فارسی میگذارد و البته تنها کسی است که شماره اش را دارم.از آن بچه شیعه های مقید کشمیری است و فقط زمانی که به کتابی خاص یا مطلبی مربوط به زبان فارسی نیاز داشته باشد حرف میزند.به همین خاطر هم با خیال راحت نام او را به مخاطبین تلفن همراهم اضافه کردم.
دیگری دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه علیگره است.او هم شیعه است و اهل کشمیر.فارسی نمی داند و راستش را بگویم گفتگو با او به زبان انگلیسی برایم دشوار است.این را به خودش هم گفتم.اما او اعتقاد داشت همین اندازه که می توانم منظورم را برسانم کافی است.او دوست داشت ارتباط ما گسترده تر شود و پیشنهاد داده بود که برای دکتری به هند بروم.اما من ترجیح دادم ارتباطمان فقط محدود به اینستاگرام باشد و شماره تماسش را نپذیرفتم.
چند نفر دیگر هم هستند که یا سنی مذهب اند یا شیعه.یا به طور کل فارسی نمی دانند یا در حد چند کلمه آن را بلدند.
دو نفر استاد ادبیات فارسی دانشگاه های هند هستند.یکی شان استاد همان دانشجویی است که در ابتدا از آن صحبت کردم.می دانم که در هند از مرتبهی بالایی برخوردار است و به فارسی هم شعر می گوید.
و دیگری یک بار سپرده بود اگر همایش یا سمیناری درباره زبان فارسی سراغ داشتم به ایشان اطلاع بدهم.
نگار می گفت:یاسمن!تو آخرش یک سفر به هند می روی.
و من هم پیش خودم فکر می کنم بالاخره یک روز به آنجا می روم.بخشی از مسیر زندگی من از هند خواهد گذشت اما دوست دارم زمانی این اتفاق بیفتد که من نیز به مرتبه و جایگاهی در ادبیات کشورم رسیده باشم.
دوست دارم روزی با دست پر به شبه قاره سفر کنم.