مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱۶ مطلب با موضوع «بنویسید شهید!» ثبت شده است

سه شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ق.ظ

خلیلی ها

هرگاه امّت من از انجام امر به معروف و نهى از منکر سرپیچى کنند و آن را به یکدیگر واگذار نمایند، گویا با خـداوند اعـلان جنگ داده اند  "رسول اکرم(ص)- کافی "

 

 

تو در انتهای مسیر ایستاده ای و مدام با سر انگشتان به رگ گردن اشاره می کنی.

به ماجرای آن روز،

به شهادت،

به امر به معروف،

به نهی از منکر ...

می بینی مرا،

که می بینم خطای خود،خطای دیگران،

و همواره سکوت در برابر این همه اتفاق.

تأسف وارانه سر تکان می دهی،رخ بر می گردانی،تا مگر آنکه آرام شوی.

تا که شاید این "من" به خود آیم.

و به یاد آورم واجبی را که تو از برای آن انقلاب کرده ای.

قرآن در دست،بالای سر،اتمام حجت می کنی:

وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

و  باید از میان شما گروهى [مردم را] به نیکى دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند

 "آل عمران – 104"

تخریب می کند و آباد،این انذارها و بشارت های الهی،نفس ضعیف مرا.

باشد قبول.اما باید تو باشی.کنار من،کنار همه ما،که قرار است در تقویم،امروزمان را بنویسیم:"روز بازگشت خلیلی ها"

غیرتت را دوام!

ما را توان کشیدن نام تو بر دوش نیست اگر رهایمان کنی.

بخوان با ما،بخوان برای ما:

اللهم اجعلنا من الآمرین بالمعروف و العاملین به والناهین عن المنکر والتارکین له

حالا در این فضای مجازی آرام آرام صدای تو ست که بر گوش می رسد.

ابتدای خط ماییم،انتهای آن تو.

خنجر دشمن را ابایی نیست.

خلیلی ها آمدند.

...

با نام تو آغاز می کنیم

بسم الله الرحمن الرحیم


 

براده های یک ذهن:

سلام.قرار بر این بود که از امروز به همراه عده ای از دوستان امر به معروف و نهی از منکر را در فضای مجازی آغاز کنیم.اما چیزی که باعث شد در حال حاضر در این کار توقفی صورت بگیرد این بود که احساس کردیم نمیشود بدون هیچ گونه آموزش و مطالعه ای اقدام کرد و چه بسا با این کار بیشتر از اینکه قدمی در راه خیر برداشته باشیم بی اصول گام برداریم و اتفاقات ناخوشایندی در این راستا و به نام امر به معروف رخ دهد.به همین خاطر بعد از مشورت با یکی از اساتید تصمیم گرفته شد که در اینجا از دوستانی که علاقه مند به آموزش های اولیه این واجب هستند دعوت کنیم تا سریعا اعلام آمادگی کنند و در صورت رسیدن تعداد به حد نصاب کلاس ها برگزار شود.

لازم به ذکر است که در صورت فراهم شدن شرایط به امید خدا محل برگزاری این کلاس ها در دانشگاه آزاد اسلامی-واحد علوم دارویی(واقع در خیابان شریعتی تهران)خواهد بود.

منتظر نظرات دوستان هستیم.


۳۱ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۴۲
یاس گل
جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ

چ مثل چمران

دست در رویاهایم می برم،

زیر و رو میکنم این خواب های آشفته را،

نمی یابمت!

این عادت هر روزه ی من است،

که خود را،

جایی میان خواب ها جا بگذارم.

شبانگاهان،

آن قدر در رویای این و آن سرک بکشم،

تا بالاخره،

در روشنای ذهن کسی،

بازیابم تو را.

هیس!

این صدای مناجات تو است،

که از دالان خواب های کسی به گوش می رسد؟! :

 

"... همیشه در خلوت شب های تار با او راز و نیاز می کنم.همیشه دلم از شور عشقش می سوزد،می تپد و می لرزد.اما،اما هیچگاه رو در رو و بی پرده در مقابل او ننشسته ام.شرم دارم که در مقابلش بنشینم و در دلم و جانم چیز دیگری جز او وجود داشته باشد ..."

 

من دلباخته ی همین بی قید و بند زندگی کردن های توام.

شیفته ی "من مرد زندگی نیستم"های تو!

هر روز اندک اندک از من کم میشود.

و من،

به این آب رفتن های وجود،ادامه خواهم داد.

اگر روزی تمام شدم،

ذره ذره مرا،

در خواب ها جستجو کن... 



براده های یک ذهن:

چریک باشی و این قدر عاشق!

۱۲ نظر ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
یاس گل
سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۵:۲۹ ب.ظ

ادبیات پایداری

باید خداحافظی میکرد.وقت زیادی نداشت،اما ساکت بود.

هرچه میگفت باز احساسش را نگفته بود.فقط نمیخواست این لحظه تمام شود،نمیخواست برود.

توی چشم های منوچهر خیره شد.هر وقت میخواست کاری کند که منوچهر زیاد راغب نبود،این کار را میکرد و رضایتش را می گرفت.اما حالا نمیتوانست و نمیخواست او را از رفتن منصرف کند.

گفت:«برای خودت نقشه شهادت نکشی ها!من اصلا آمادگیش را ندارم.مطمئن باش تا من نخواهم تو شهید نمیشوی.»

منوچهر گفت:«مطمئنم.وقتی خمپاره میخورد بالای سرم و عمل نمیکند،موهایم را با قیچی میچینند و سالم می مانم،معلوم است که باز هم تو دخالت کرده ای.نمیگذاری بروم فرشته!نمیگذاری...»

فرشته نفس راحتی کشید.با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوی صورتش و گفت:«پس حواست را جمع کن منوچهرخان!من آنقدر دوستت دارم که نمیتوانم با خدا از این معامله ها بکنم...»

(اینک شوکران1- منوچهر مدق به روایت همسر شهید)

 

 

براده های یک ذهن:

منوچهر مدق

تولد:31/خرداد/1335

ازدواج با فرشته ملکی:4/تیر/1359

شهادت:2/آذر/1379

الف - اینک شوکران 1،هدیه ای بود از طرف زینب عزیزم که با زیرکی تمام این کتاب رو برای من انتخاب کرد چرا که میان خصوصیات اخلاقی من و فرشته ملکی نقاط اشتراک بسیاری رو میشد پیدا کرد...نقاط اشتراک بسیاری...

ب - گنجینه آثار شهدای امامزاده علی اکبر(ع) همیشه برام تازگی داشته و داره.بالاخره فرصتی پیش اومد تا هم صحبت بشیم با برادر شهید جوزی و زنده کنن برامون روایت ایثار رو.زیباترین جمله ای که میتونستم تو این ایام بشنوم جمله ای بود که برادر شهید،امروز،بعد از بازگو کردن خاطرات جنگ،در گنجینه آثار شهدا بهم گفتن:شهدا امروز شما رو دعوت کردن.ما اینطور فکر میکنیم...........

پ - عکس بالا از چفیه گرافیک

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۹
یاس گل
يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۱۱ ب.ظ

انگار تو را دیدم

 
۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۱
یاس گل
يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۵۸ ق.ظ

مرد رویاها

شب - داخلی - ماشین - خیابان های هامبورگ

یک دانشجو پشت فرمان نشسته و چمران در سمت دیگر.

بر صندلی عقب ماشین نیز دو دانشجو نشسته اند.

راننده : استاد ! اگر شما موافقت کنین برای برگشتن به ایران،من و خیلی ها مثل من حاضریم درسمون رو ول کنیم و بیایم در رکاب شما مبارزه کنیم.

چمران : از این حسن نظر شما متشکرم.ولی اگر شما میخواستین مبارزه کنین،پس چرا اومدین اینجا؟

راننده : اومدیم که به سلاح علم مجهز بشیم.

چمران : پس چرا قبل از مجهز شدن میخواین برگردین؟!

 

 

سخن مسافر: حالا مصمم تر از قبلم.کم کم همه چی درست میشه انشاالله.

مقام معظم رهبری:البته در همه رشته ها می شود موثر بود.هرکس باید در بخش خودش قوی باشد.فقط باید مانع جلویش نباشد و بستر پیشرفت آن فراهم باشد.هر کس هم نیتش را خدایی کند،سودش مضاعف میشود.

منصوره کرمی (همسر شهید علی محمدی): اینکه عده‌ای از دانشجویان برای پیمودن راه آن شهید تغییر رشته می‌دهند بسیار کار سمبلیک و زیبایی است اما از نظر من این کار اشتباه است زیرا ما در همه عرصه‌ها نیازمند پیشرفت هستیم.

پیشنهاد مسافر: کتاب "مرد رویاها"- سید مهدی شجاعی

۰ نظر ۰۴ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۵۸
یاس گل
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۱۲ ب.ظ

وای از سکوت ما برادر

آقا علی!سلام....

حال شما؟به حمد الله،جای شما آن بالا خوب است؟از حال ما نپرسید.اوضاع اینجا چندان جالب نیست.خورشید به زیبایی می تابد اما نورش به زمین نمی رسد.باران جایی میان آسمان و زمین جا می ماند و زمین را تر نمی کند.اوضاع جوی عجیب به هم ریخته است.

شناسنامه ها مدتی است خجالت زده اند.عنوان دین ثبت شده در آنها دارد کمرنگ می شود.اسلام احساس خطر میکند.مولا احساس تنهایی...

بگذریم.بگذارید کمی درباره مردم بگویم.درباره اتفاقات اخیر تهران!!!!!!

چند روز پیش،ایستگاه مترو تجریش،شاهد اتفاقی بود مشابه اتفاق همان روز،همان روز ننگین...

درست رو به روی بنر خودتان-که به مناسبت گذشت چهلمین روز از نبود شما،یا بهتر است بگویم به مناسبت بودن همیشگی شما و نبودن ما نصب شده بود-اتفاقی پیش آمد.البته ناگفته نماند که این بار در روز روشن خدا و در برابر دیدگان جمعیتی بسیاااااااااار...نه  در کوچه  ای خلوت...نه در شباهنگام...

من آنجا نبودم،اما شنیدم از شخص راوی،که هیچکس آن روز برای تذکر به فرد حرمت شکن قدمی جلو نگذاشت.شنیدم مردم بی تفاوت از کنار ماجرا گذشتند و اگر خود دختر-که از دوستان خودم بود- سر و صدا نمیکرد،پسر نهایت حرمت شکنی اش را،هدفش را به انجام رسانده بود.

خوب میدانم که تمام اتفاقات آن روز را دیدید.صدای آهتان را در خواب شنیدم.چهره شما در عکس غمگین شد...خوب میدانم چه حالی داشتید.من هم حال چندان جالبی نداشتم.

نمی دانم اگر آن روز از همراهی دوستم سر باز نمیزدم و کنار او حاضر میشدم و اتفاقات ناخوشایند آن روز را مشاهده میکردم چگونه با فرد برخورد میکردم.اما یقین دارم که ساکت نمی نشستم.خدا را شکر رگ غیرتم هنوز تند میزند،حسش میکنم...رگ غیرت این مردم هم نه آنکه خشکیده باشد،نه....اما در معرض خشک سالی است.

علی آقا.نگرانم.نگرانم سکوتمان همه چیز را خراب تر کند...خدا را خشمگین تر...

امام باقر (ع) می گوید:

خداوند به حضرت شعیب  وحی کرد که من 100 هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد.40 هزار نفر آنان از اشرار و 60 هزار نفر از برگزیدگان آنها خواهند بود.حضرت شعیب پرسید:پروردگار من!جرم و گناه برگزیدگان و اخیار چیست؟خداوند پاسخ داد:آنان در مقابل معصیت کاران سستی و نرمش به خرج دادند و به سبب خشم من بر آنها،خشمگین نشدند.

علی آقا!برایمان دعا کنید.دعا کنید به سرنوشت قوم شعیب دچار نشویم...

سخن مسافر:دلم گرفته...

مهدی جان!کجایی که علی خلیلی ها دارند کم میشوند...کجایی که اشک هایم دارد روزانه میشود.لحظه به لحظه...کجایی که دلم دیگر نوای خوبی ندارد...کجایی که شکستند و رفتند...

پیشنهاد مسافر:آهنگ شهر مجروح- سینا دستخوش

۲ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۱۲
یاس گل