مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۴۱ ق.ظ

به شاعر-1

شاعر گرامی!

من تشنه نبودم که از چشمه‌سار غزل‌های شما آب نوشیدم! این چشمه‌سار زلال شما بود که هر رهگذری را به سوی خود فرامی‌خواند.

پس روزی شبیه سایر رهگذران بر تخته‌سنگی تکیه زدم، دست‌ها کاسه کردم و در آب فرو بردم تا بیتی از آن بیاشامم.

دست‌های من کوچک بود. بیت‌ها در آن می‌شکست و مصرع‌ها از آن فرو می‌ریخت. پس پیاله آوردم و غزل‌غزل از آب چشمه نوشیدم.

و از آن روز به بعد هرچه شعر و غزل در جام بلورین خود می‌ریزم، هنوز تشنه‌ام.

 

من تشنه نبودم!

چشمه‌سار شما زلال بود که مرا به جرعه‌نوشیِ از خود فرامی‌خواند.

 

 

۰۳/۰۲/۲۵