ساعت شکوفایی
باغچههای مجتمع پر شده است از گلهای لالهعباسی.
آنها را با نامِ دیگرشان هم می شناسم: گلِ ساعتِ چهار.
برای دیدن شکوفایی آنها همیشه باید تا عصر صبر کنی. حوالی عصر که شد کمکم باز میشوند و میتوانی زیباییشان را به تماشا بنشینی.
آدمها هم مثل گلها ساعتی برای شکوفاییشان دارند و ساعتِ هرکس با دیگری فرق میکند.
لالههای عباسی مرا یاد تو میاندازند. تو که ساعتِ شکوفاییات-بنا به روایتها-، وقتِ نمازِ عصرِ روز دهم عاشورا بود. من شهادت تو را پژمردگیِ یک گل نمیدانم. چنین مرگی را شکوفاییِ یک گل میشمرم.
تو گلِ بعد از اذانِ عصر بودی.
این روزها چقدر دوست دارم بدانم من در چه ساعتی از زندگیام میشکفم!
و پس از آن، من گلِ ساعتِ چند خواهم بود؟
مرا به کدام نام خواهند شناخت؟
+ این یادداشت را محرم سال ۱۴۰۱ نوشته بودم. و هنوز هم به ساعت شکوفاییام فکر میکنم.
در جستجوی آب هم یادداشت دیگری است که در محرم سال ۱۳۹۹ نوشته شد.
چه تعبیر قابل تاملی