مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۵۶ ب.ظ

آشکارگیِ گاه‌گاهِ تو بر من

در ظهرگاهِ بیستمین روز مرداد، به پیشنهاد خاله به آنجا رفته بودیم. به رویدادی به نفع کودکان بیمار.

از کنار میزهای بسیاری گذشته بودم. کسی را دیده بودم که مدت‌هاست در یکی از شبکه‌های اجتماعی دنبالش می‌کنم و اصالتِ طرح‌های انتخابیِ محصولاتش را دوست می‌دارم. از یکی از میزها، کمی شیرینی خریده بودم. در میز دیگری، تصادفی به یکی از هم‌کلاسی‌های دوره کارشناسی‌ام برخورده بودم و با هم گپ زده بودیم و بالاخره پس از گذشت یک ساعت و نیم، دیگر‌ داشتیم از سالن گرندهالِ هتل خارج می‌شدیم که حس کردم همان‌جا در آستانه در دیدمت. این‌بار در لباس آبی چهارخانه و در کالبدی با همان قد و قواره.

از در عبور کردم و از پله‌ها پایین آمدم در حالی که ذهنم مشغول پردازش تصویری بود که از تو دیده بودم. کمی روی صندلیِ خارج از سالن نشستم و دوباره به سالن برگشتم تا شاید دقیق‌تر ببینمت. اما نبودی.

بعید هم نبود اگر پس از کتابفروشی، این‌بار در چنین جایی ببینمت.

تو همیشه در همان زمان و مکانی حضور داری و بر من آشکار می‌شوی که از تو انتظار دارم.

 

قطعه ترس از سیامک عباسی

۰۳/۰۵/۲۰
یاس گل