پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۱۰ ب.ظ
روزهای داشتنش
از سرِ راه از همان حلواهایی که مادربزرگ دوست دارد میخریم. بعد هم از گلفروشیِ کنار مسجد یک سبد گل کوچک. جلوی مسجد دارند شربت میدهند و آمدن ربیعالاول را جشن میگیرند. ما هم داریم میرویم تا تولد هشتاد و اندی سالگی مادربزرگ را شادباش بگوییم.
مادربزرگ همانطور که گامهای کوتاه و محتاطانهاش را برمیدارد تا به پذیرایی بیاید با لبخند میگوید: سیساله شدم!
خاله دف میزند. خواهرم میرود سوت مادربزرگ را میآورد و مادربزرگ در سوتش میدمد. و من فکر میکنم چه خوبند روزهایی که میبینیم حالش خوب است. چه خوبند لحظاتی که آن توهمات (که راستش گاهی نمیدانم واقعا توهمند یا نه) اذیتش نمیکند یا لااقل فراموششان میکند. چه خوبند روزهایی که میخندد، اشتها دارد و ... .
چه خوب است روزهای داشتنش.
و اگر روزی دیگر نباشد چه؟
۰۳/۰۶/۱۵
سلام.سلام.سلام
خیلی مبارک باشه، به امید خدا ۱۲۰ سالشه شن، اسم این آهنگ که گذاشتین احترامه فکر کنم، خیلی دلنشین بود.👌.