مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۱۰ ب.ظ

روزهای داشتنش

از سرِ راه از همان حلواهایی که مادربزرگ دوست دارد می‌خریم. بعد هم از گلفروشیِ کنار مسجد یک سبد گل کوچک. جلوی مسجد دارند شربت می‌دهند و آمدن ربیع‌الاول را جشن می‌گیرند. ما هم داریم می‌رویم تا تولد هشتاد و اندی سالگی مادربزرگ را شادباش بگوییم.

مادربزرگ همان‌طور که گام‌های کوتاه و محتاطانه‌اش را برمی‌دارد تا به پذیرایی بیاید با لبخند می‌گوید: سی‌ساله شدم!

خاله دف می‌زند. خواهرم می‌رود سوت مادربزرگ را می‌آورد و مادربزرگ در سوتش می‌دمد. و من فکر می‌کنم چه خوبند روزهایی که می‌بینیم حالش خوب است. چه خوبند لحظاتی که آن توهمات (که راستش گاهی نمی‌دانم واقعا توهمند یا نه) اذیتش نمی‌کند یا لااقل فراموششان می‌کند. چه خوبند روزهایی که می‌خندد، اشتها دارد و ... .

چه خوب است روزهای داشتنش.

 

و اگر روزی دیگر نباشد چه؟

 

+Reverence

۰۳/۰۶/۱۵
یاس گل

نظرات  (۱)

۱۶ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۰۰ امیر.ر. چقامیرزا

سلام.سلام.سلام

خیلی مبارک باشه، به امید خدا ۱۲۰ سالشه شن، اسم این آهنگ که گذاشتین احترامه فکر کنم، خیلی دلنشین بود.👌.

پاسخ:
سلام
متشکرم. خدا عزیزانتون رو حفظ کنه.
وقتی می‌شنیدمش عنوانش رو نمی‌دونستم ولی وقتی عنوان رو دیدم متوجه شدم با متن هم تناسب داره.
خوشحالم که لذت بردین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">