روزهای ساده
به نیت نوشتن پست های جدید به بیان می آیم اما به محض نوشتنِ اولین جمله،از انتشار زودهنگام آن منصرف می شوم.
هربار می گویم این جمله حیف است.این پاراگراف را می توانم در یکی از یادداشت های دوچرخه بیاورم.عجله برای چه؟باید دست نگه دارم و ... اما می دانم این کار،درست نیست.نباید جملات را ذخیره کرد برای بعد.شاید بعدتر،حس و حالِ امروز با آدم،همراه نباشد.
دلم برای نوشتن پستی شبیه افسانه ی دریای آبی چشم هات تنگ شده.اما هرچه می نویسم متن ها به سمت دیگری پیش می روند.انگار که کلمات زیر دستم رَم کرده باشند و از من اطاعت نکنند.
چند روزی هست که دوباره فرصت کرده ام صوت های شاهین کلانتری را بشنوم و به آموزه های هر روزه اش مراجعه کنم.همزمانی این کار با کاهش حضورم در اینستاگرام به من کمک کرده است تا حس بهتری به روزهایم داشته باشم.
فعلا همین.
این پست را هم گذاشتم که به خودم یادآوری کنم اینجا قرار نیست فقط به انتشار یادداشت ها و داستان های شسته رفته بپردازم.
آره یاسمن....همیشه که نباید نوشته هاو داستان های آدم شیک و مرتب و تمیز باشن!خودم هم مدتیه این حساسیتم رو کنار گذاشتم و توی کپشن هام کاملا بهم ریخته و پیچ در پیچ مینویسم....
بنویس
من میخونم💙