آخر هفته
وسایل را برای قرار دادن در ساک پارچه ای دوست داشتنی ام گزینش میکنم تا برای این سه روزی که میهمان ساداتمان هستم یک اقامت لذت بخش دیگر فراهم کنم.برای این عید بزرگ مان یعنی غدیر.
دوچرخه ی این هفته را که چرخستانِ آن به موضوع بازی پرداخته است بر می دارم.
از بین سه کتابی که به تازگی از کتابخانه گرفته ام،یک کتاب باید درون کیفم باشد.اما کدام کتاب؟از رنجی که می بریم جلال آل احمد،دره گل سرخ آسترید لیند گرن یا مصابا و رویای گاجرات از نادر ابراهیمی؟
سعی می کنم خودم را در فضای جایی که می روم تجسم کنم و حس و حال هر کتاب را با آن فضا بسنجم.در ابتدا دره ی گل سرخ را بر می دارم و به سمت کیفم می برم اما...حس میکنم که فضای خانه ی خودمان،بیشتر با حال و هوای یک رمان نوجوان جور در می آید.از طرفی در فصل اولِ از رنجی که می بریم گیر افتاده ام و هرچه تلاش میکنم نمی توانم این کتاب را جلو ببرم.در نتیجه؟باز هم نادر ابراهمی :)
و اما بعد از کتاب!سراغ انیمیشن ها و فیلم هایم می روم.می بینم نفس را هنوز ندیده ام.خلاصه داستان را که می خوانم حس میکنم باید دوست داشته باشمش.پس برش می دارم.
یک هو تکلیف این هفته کارگاه نویسندگی را هم به یاد می آورم.فضای آرام آنجا می تواند فرصتی برای نوشتن فراهم کند.چه چیز بهتر از این؟
و اما وسایل دیگر...
ساعت چند است؟
باید زودتر همه چیز را جمع و جور کنم...