هی دارم فکر میکنم که تا این ساعت،از مدرسه به خانه بازگشته ای یا نه؟!
هرچه کردم بروم پای کتاب هایم بنشینم نشد.انگار حتما باید می آمدم اینجا،درباره ات می نوشتم و بعد درونم خالی میشد از حرف هایی که زود بایدشان نوشت.
آمده ام که حرف های جزئی تری را درباره ی نامه ات بیان کنم.
مثلا بگویم:
با دیدن بسته بندی هدیه ات،نقطه مشترک دیگری میانمان دیدم:جنس کاغذ انتخابی ات!
و خب البته نقاشی تو از من خیلی بهتر است.تو می توانی گربه ها و موش ها را بانمک تر از من بکشی.
هیچ فکر نمی کردم مرا با آن رومیزی های(یا سفره ها به قول خودت) مختص به اصفهان غافلگیر کنی.فکرش را بکن داشتم فکر می کردم این رومیزی فوق العاده حال خوب کن را کجا بیاندازم که مادرم گفت:ااااع چقدر خوب بدش به من! :\ و من هم سریع پیچیدمش در کاغذ و پنهانش کردم.
اول سراغ آن نامه با کاغذ اسکرپ بوک جهانگردی رفتم.وقتی خواندمش،آن من درونی ام گفت:یعنی نامه ی اصلی اش هم انقدر معناگراست؟
و همینطور هم بود.جنس حرف هایت...وجیهه نمی دانی که چقدر دلم چنین نامه ای می خواست.نامه ای که هرچه می خوانی تمام نشود و حرف های درون آن تکراری نباشد.تو تکراری نبودی.قلمت تکراری نبود.تو قلمت به وقت 16 سالگی ات نمی چرخید.و من چقدر این حرف ها را دوست داشتم.طوری که وقتی رسیدم به آنجا که گفتی اگر این ها برایت سنگین بود آتشش بزن و تماست را با من قطع کن خواستم گوشت را بپیچانم و بگویم:بله؟؟؟؟یک بار دیگر تکرار کن ببینم چه گفتی؟؟؟
وجیهه...آخرین قسمت نامه ات یعنی آن نقاشی سیاه قلم(درست می گویم؟)مرا به واقع شوکه کرد...اصلا برای لحظاتی گیج بودم.این سایه ی بابالنگ دراز بود.نمی دانستم چه کنم.فکرش را هم نمی کردم.میفهمی؟
و به همین خاطر است که می گویم با یک غول نامه بنویس مواجه شده ام که در غافلگیر کردن من سنگ تمام گذاشت.
نمی خواهم برایت بیشتر بنویسم.یعنی اینجا بیشتر از این نباید نوشت.باید یک سری از حرف ها را برد به کاغذ و اداره ی پست.
بنابراین...
عزیزدل...منتظر نامه ام باش.
برای آنکه بدقول نشوم می گویم نهایت تا اوایل هفته دیگر.
کسی که می تواند بیش از پیش دوستت داشته باشد.
جودی