مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۵۲ مطلب با موضوع «لمس اوراق کتاب» ثبت شده است

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۵ ب.ظ

یک انجمن خصوصی

دیوان حافظم را برداشته بودم تا شعر جدیدی پیدا کنم و شبیه به بارهای گذشته،در سایت گنجور،معنی لغات و تفسیر هر بیت را درآورم.این کار برایم لذت بخش است.شبیه به چالشی است که خودم،خودم را به آن دعوت کرده ام.گاهی کل غزل را هم حفظ میکنم.گاه فقط برخی ابیات را.

این بار هم قصد تکرار همین کارها را داشتم که ناگهان فکری از ذهنم گذشت و با خود گفتم کاش یک انجمن خصوصی داشتم و به جای آن که یک نفری از انجام چنین کاری لذت ببرم،چند نفری درگیر آن می شدیم.

با فکر کردن به این موضوع دلم خواست که یک بار دیگر نوجوان می شدم.تشکیل چنین انجمن هایی در دوران مدرسه راحت تر است.فکر کن می توانستم از بین بچه های مدرسه چند نفر را انتخاب کنم و هر هفته خودمان را به زندگی با یکی از غزل های حافظ یا شاعری دیگر دعوت کنیم.

از همان غزل اول دیوان حافظ شروع می کردیم.یک نفر می شد مسئول پیدا کردن واژه های سخت آن غزل.دو نفر دیگر مسئول پیدا کردن بهترین تفسیر. و بالاخره یک نفر هم توی نت می گشت تا ببیند آیا خواننده ای آن غزل را خوانده است یا نه؟ و همه ی این ها را در یک گروه یا وبلاگ با یکدیگر به اشتراک می گذاشتیم.

یک جمع چهار پنج نفره دوست داشتنی.

به این ها فکر می کنم و یاد انجمن شاعران مرده می افتم. یاد بسیاری از انجمن های مخفی توی فیلم ها.

جقدر دلم می خواهد یک انجمن خصوصی کوچک داشته باشم.

۳ نظر ۲۰ تیر ۹۹ ، ۱۵:۵۵
یاس گل
سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

در باب کلود فرولو؛رئیس شماسان

فرولو کیست؟مردی که از همان سنین جوانی،جز کسب دانش،هدف دیگری برای به دنیا آمدن خود نمی بیند. او به شکل سیری ناپذیری در پی علم است. در واقع می توان گفت که او مجنون علم است. زندگی او چنان در کتاب ها محصور شده است که حتی از ازدواج نیز صرف نظر می کند.علی الخصوص زمانی که با از دست دادن پدر و مادر، حمایت از برادر کوچکتر به او محول می شود و او در قبال پرورشِ در خور برادرش؛ژان نیز احساس مسئولیت می کند.

فرولو در فصل های آغازین کتاب "گوژپشت نتردام" یک مرد کاملا منحصر به فرد است. او همان کسی است که سرپرستی کازیمودوی گوژپشتِ زشت رو را بر عهده می گیرد آن هم در زمانه ای که به امثال کازیمودو به چشم بچه ی شیطان نگاه می کنند و هیچکس مایل به نظر انداختن بر چهره ی آن ها هم نیست،چه رسد به قبول نگهداری از آن ها.

فرولو در سی  و پنج سالگی بر فراز دانش و معرفت ایستاده است. درست است که هیچ کس در شهر از او و از آن چهره ی خشکِ همیشه سر به زیر انداخته اش خوشش نمی آید اما کسانی که در جستجوی علم اند به سراغش می روند و شاگردی اش را می کنند.

او از زنان همواره دوری می کند. حتی درخواست ملاقات دختران درباری را هم نمی پذیرد. اما بالاخره روزی می رسد که در او بذر احساس تازه ای نسبت به یک دختر پانزده شانزده ساله ی کولی یعنی اسمرالدا جوانه می زند.احساسی که البته او را بیش از آن که خوشحال کند،تحت فشار می گذارد و هرچه زمان جلوتر می رود ریشه های علاقه به اسمرالدا نیز در او عمیق تر می شود و او را تا مرز جنون پیش می برد. جنون تازه ای که جنون پیشین او یعنی شیفتگی اش به علم را به نابودی می کشاند.

هر اتفاقی می تواند او را به یاد اسمرالدا بیاندازد. تمرکز او رفته رفته از دست می رود و زیر فشارِ جدال درونی اش با عشق اسمرالدا چهره اش بیش از پیش به مردگان شبیه می شود.

او اسمرالدا را می خواهد. و چون او را می خواهد هیچ کس دیگری نباید به دختر نزدیک شود. تمام داستان حول همین محور می چرخد،تلاش های فرولو برای دور کردن دیگران از اسمرالدا و نزدیک شدن خودش به او.

اما بد ماجرا اینجاست که اسمرالدا کوچکترین علاقه ای به راهب بدخو ندارد بلکه از او انزجار دارد.

فرولو گاه آن چنان در برابر اسمرالدا حقیر می شود و به التماس می افتد که خواننده از صمیم قلب بر او احساس ترحم می کند و گاه آنچنان وحشیانه با اسمرالدا رفتار می کند که بدجنس و شیطان صفت به نظر می آید.

علاقه مندی رئیس شماسان به دخترک کولی یکی از آن عاشقانه های تلخ است که فردی چون او را از اوج به زیر می کشاند. او به واقع سقوط می کند،در درون خودش.او درست شبیه به انتهای داستان،از فراز به فرود می آید و نابود می شود.

فرولو یکی از آن جنون زده هایی است که معتقد اند معشوق اگر برای من نیست برای هیچ کس دیگری هم نباید باشد. و اگر برای من نیست پس چه بهتر که معشوق زنده نباشد... .

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۲۵
یاس گل
دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۳۲ ق.ظ

شارلوت عنکبوته

گاهی دلت می‌خواهد چیزی را نزد خودت نگه داری؛ چیزی که از نگاه سایر آدم‌ها نه‌تنها ارزش نگه‌داری ندارد، بلکه دردسر هم دارد. اما تو پیش خودت فکر می‌کنی ارزش بعضی چیزها، لزوماً نه در همان زمان که بعدها آشکار می‌شود.
احتمالاً «فِرن» هم آن‌روز همین فکر را می کرد. روزی که پدرش به‌قصد کشتن خوک ضعیفِ مزرعه از خانه خارج شد و فرن به‌دنبال پدرش دوید تا او را از این کار منصرف کند. پدر او ابداً مرد بدی نبود، فقط اعتقاد داشت آن بچه‌خوک از سایر بچه‌خوک‌های تازه متولد‌شده کم‌بُنیه‌تر است و مُردنش، هم برای خودش و هم برای آن‌ها، بهتر از زنده‌بودنش است.
اما فرنِ هشت‌ساله، سرپرستی «ویلبور»، بچه‌خوک داستان را به‌عهده گرفت و با رسیدگی‌های پیوسته و بی‌وقفه‌ی خود ثابت کرد که حتی یک بچه‌خوک ضعیف هم می‌تواند پس از پنج‌ماه مراقبت در وضعیتی مطلوب و طبیعی قرار بگیرد.
زمان فروختن ویلبور که از راه رسید، فرن او را به «عموهومر» فروخت و هم‌چنان با سرزدن به مزرعه‌ی آن‌ها می‌توانست به تماشای ویلبور بنشیند.
زندگی تازه‌ی ویلبور نیز از همین زمان آغاز می‌شود؛ یک زندگی تکرارنشدنی برای یک خوک که به لطف دوستی با عنکبوت طویله حاصل می‌شود. عنکبوتی که عنوان کتاب نیز به نام اوست و نشان از اهمیت نقش او در داستان دارد.
کتاب «شارلوت‌عنکبوته» (با عنوان اصلی Charlotte’s Web) به نویسندگی «ای. بی. وایت» در سال 1952 میلادی منتشر شد و تحسین منتقدان و خوانندگان را برانگیخت. سپس از روی این داستان، کارتون و بازی رایانه‌ای هم ساخته شد. در آغاز سال 2020 میلادی نیز نام این کتاب در فهرست 10کتاب پرمخاطب کتاب‌خانه‌ی عمومی نیویورک قرار گرفت.
شارلوت‌عنکبوته از نثر و ترجمه‌ای ساده و روان برخوردار است و بیش از هرچیز به مفهوم دوستی و تأثیر حضور یک دوست خوب در زندگی می‌پردازد.
خواندن این کتاب در هر‌سنی پیشنهاد می‌شود چون انسان‌ها نه فقط در کودکی بلکه همواره و در سراسر زندگی خود به چنین دوستی‌های عمیق و تأثیرگذاری نیازمندند.

شارلوت‌عنکبوته
نویسنده: ای. بی. وایت
مترجم: ایمان مختار
ناشر: نشر آواژ (77208591)
قیمت: 29هزار تومان

 

 

پنجشنبه اول خرداد 1399،دوچرخه ی شماره 992

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۲
یاس گل
چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ب.ظ

تالکین

یک جا هست که تالکین(نویسنده ی ارباب حلقه ها و هابیت) قبل از نوشتنِ یکی از مشهورترین آثارش،با کمی کلافگی به همسرش میگوید:امروز نتونستم هیچی بنویسم.
و همسرش پاسخ می دهد :قبلا فقط برای سرگرمی می نوشتی!کاش تصمیم می گرفتی از نوشتن چی می خوای یا اینکه کاملا رهاش می کردی.

۳ نظر ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۲۶
یاس گل
شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۱۰ ب.ظ

سنکا و کوتاهی عمر

به دوره ی امپراطوری روم رسیده ام.دوره ای که ادبیات آن آهسته آهسته رو به انحطاط نسبی می رود.

به آثار منثور سِنِکا می رسم و مجموعه رسالات اخلاقی "گفتگوها".باکنِر،در توضیح مضمونِ بابِ"کوتاهی عمر" نوشته است:

اگر زندگی را تلف نکنیم،به قدر کافی فرصت داریم.

تاریخ ادبیات جهان را می بندم و فکر می کنم ما به اندازه ی تمام کارهایی که از پیش برای داستان زندگی مان برنامه ریزی شده است و در اندیشه ی آنیم،فرصت داریم.

مسئله خود مائیم!

مائیم که وقتمان را پای آدم ها،پای صفحه ها،پای چیزهایی که نقشی در داستان زندگی ما و  پیشرفتمان ندارند تلف می کنیم... .

 

 

۴ نظر ۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۱۰
یاس گل
يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۳۲ ق.ظ

دوست داشتن های اشتباهی

می خواستم در این باب،حرف ها بزنم،چیزها بنویسم.در باب دوست داشتن های اشتباهی.

اما به نظرم آمد که تنها همین تصویر،خود همه چیز است،اگر که سرسری و روزنامه وار از روی آن نگذریم و همین عبارت،دعای گاه به گاهمان باشد:

که خدایا!مهر آدم هایی را که از آن ما نیستند،از دل ما بردار.

احساسات واهی مان را،مغلوب و شکست خورده ی عقل و منطق کن.

آمین

 

براده های یک ذهن:

تصویر از story کتابفروشی سوره مهر

۴ نظر ۱۰ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۲
یاس گل
چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۵۸ ق.ظ

نجوم دوست داشتنی

راستش یک آن شک کردم که آیا واقعا قیمت برگه یادداشت های چسب دار آن کتابفروشی آنقدر گران بود یا نه!هی با خودم می گویم نکند اشتباه خواندی؟اما حتی اگر هم آن یک مورد را اشتباه خوانده باشم قیمت برگه یادداشت های کناری اش را که دیگر درست خواندم!یادم باشد بار بعدی که می روم آنجا یک بار دیگر قیمت ها را مرور کنم.

البته دیگر نیازی ندارم.رفتم به یکی از نوشت افزارهای نزدیک خانه و با قیمت 3000تومان-همین حدودها- یکی از همان برگه ها را گرفتم.حالا یک کم شکلش متفاوت است اما خیلی هم مناسب کار من است.

دوشنبه هم رفتم به کتابخانه و سه کتاب از کتاب های گروه سنی نوجوان را به امانت گرفتم.مطالعه یکی از آن ها تمام شد.از مجموعه کتاب های علوم ترسناک بود:ستارگان و سیارات ترسناک.

اطلاعاتی به دست آوردم که واقعا برایم هیجان انگیز بود.چقدر خوب کاری کردم که برداشتمش.نام قمرهای مریخ را یادم رفته بود.تصور اشتباهم از اینکه گرم ترین سیاره عطارد است اصلاح شد و فهمیدم داغ ترین آن ها زهره است!چیزهایی هم درباره ستاره های نوترونی دریافتم و کهکشهان های آدم خوار.

حالا هم سراغ کتاب دوم رفته ام.آن هم از مجموعه کتاب های علوم ترسناک:حیوانات خشمگین.هرچه باشد موضوع حیوانات و جانوران هم از علاقه مندی های دیگر من است.

کتاب سوم،کتابی درباره ی مثل های ایرانی ست.چیزی شبیه به فرهنگ مثل ها.امروز گشتم تا ببینم کدام مثل را نشنیده بودم.یکی از مثل ها را پیدا کردم و توضیحش را خواندم.

تصمیم گرفته ام زبانم را هم جدی تر بخوانم.انقدر سرسری از آن نگذرم.مگر نه اینکه همین کلاس زبان رفتن هم از برنامه های مهم زندگی ام بود.خب پس باید واقعا خوب بخوانم.

۱ نظر ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۵۸
یاس گل
شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۰۶ ب.ظ

امروز و هفته ی پیش رو

رفتم قانون مورفی را دیدم.بس که دوستان در استوری های شان نوشته بودند که آی خندیده اند و آی خندیده اند.

خب فیلم خوبی بود.بانمک بود.امیرجدیدی نمکین بازی کرده بود.دلمان هم که برای دیوانه بازی های رامبد جوان تنگ شده بود.اما من تصور می کردم بنا بر تعریف دوستان قرار است از دقیقه ی اول تا آخر یک سره دستمان رو شکممان باشد و پخش زمین شویم و اشک همینطور از چشممان بریزد!

بعد از فیلم هم رفتم نشر چشمه.من مانده ام که چرا قیمت برگه های چسب دار آنجا انقدر گران است!اصلا چرا باید به خاطر یک تکه کاغذ چسب دار کوچک،26هزار تومان بدهم؟می توانم بروم شهر کتاب و با قیمتی بسیار کمتر یکی از همین ها را تهیه کنم.تازه!کتابی را هم که می خواستم نداشت.البته چند جای دیگر هم نداشتند.آخرش باید بروم سمت انقلاب.

دلم برای سر زدن به کتابخانه خیلی تنگ است.نه فقط سرزدن.آن را که انجام می دهم.تصمیم گرفته ام هفته ای یک بار بروم نیم ساعت هم که شده بنشینم و توی کتاب هایی که دلم برای خواندشان تنگ است غرق شوم.مثلا می خوام هربار بروم و دو تا از ضرب المثل های آن کتاب را بخوانم.داستان ضرب المثل ها را بدانم.یا دانستنی ها را باز کنم و حیوانات گمنامی را که فراموششان کرده ام پیدا کنم و چیزهای به روزتری یاد بگیرم.دوباره بروم سراغ کتاب های نجوم.در بخش نوجوان بنشینم و برای نیم ساعت آن کتاب ها را ورق بزنم.چون کتاب های مرجع را نمی دهند ببرم.باید همان جا بخوانم.البته اگر آقای کتابدار باشد می گذارد ببرم.یک بار یکی از خانم های کتابدار هم اجازه داد.ولی خودم وجدان درد گرفتم که چرا باید با بقیه فرق داشته باشی؟

هنوز درس 26 زبان را نخوانده ام.فردا باید بروم سر کلاس.

از همین حالا هم انتظار تماشای بازی ایران-ژاپن را می کشم.البته از همان پنجشنبه.

کاش این هفته را کمی بهتر بگذرانم.الان اگر احمد حلت بود می گفت باید بگویید:حتما این هفته را به شکل فوق العاده ای می سازم.

خب پس بگذارید من هم همین را بگویم:تمام تلاشم را میکنم تا این هفته با برنامه ریزی بهتری پیش بروم.با اجرایی کردن برنامه ریزی ها.قطعا هفته ی خوبی در انتظار من است...

۵ نظر ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۰۶
یاس گل
پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۲۱ ب.ظ

با موراکامی

اصلا قرار نبود که سراغ هاروکی موراکامی بروم.حالا حالاها در برنامه ام نبود.یک سال پیش "دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل"او را خواندم.همین.

اما این روزها که به فکر نوشتن یک داستان کوتاه افتادم،پس از جستجو برای یافتن سوژه،به سوژه ای رسیدم که در بخشی از تحقیقات خود ملزم به مطالعه ی کتاب دیگری از موراکامی به عنوان یک نویسنده ژاپنی بود.

در کتابخانه وقتی کتاب "وقتی درباره ی دویدن صحبت می کنم،در چه موردی صحبت می کنم"را برداشتم،یاد یک برنامه ی تلویزیونی افتادم که در آن،کارشناس اشاره ای به دونده بودن موراکامی داشت و تصمیم گرفتم این کتاب را بردارم.

موراکامی در جایی از کتاب می گوید که از نظر او این انصاف نیست که برخی مثل خود او دارای استعداد چاقی اند و برخی مثل همسرش به خودی خود لاغر.

اما کمی بعد ادامه می دهد که اتفاقا او فکر می کند داشتن استعداد چاقی می تواند یک موهبت باشد چرا که او را ملزم به انجام ورزش و رعایت رژیم غذایی می کند در حالی که افراد لاغر احتیاجی به ورزش یا تغییر رژیم غذایی نمی بینند و وقتی پا به سن می گذارند به تدریج بدنشان رو به افول می رود.

به نظر من او کاملا درست می گوید.این چیزی است که من به تدریج به آن رسیده ام و در می یابم با وجود لاغر بودنم به طور حتم نیازمند ورزش و رژیم غذایی صحیح هستم.چرا که بی تحرکی نتایج نامطلوب خود را رفته رفته نشان می دهد.

۴ نظر ۱۹ مهر ۹۷ ، ۱۶:۲۱
یاس گل
شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۲۰ ب.ظ

من مسلمانم-قسمت سوم

مطالعه ی شخصی من درباره ی امام جواد(ع)،با خواندن 4کتاب از زندگینامه و احادیث امام،بالاخره،به پایان رسید.نه به این معنا که پس از این دیگر به سراغ مطالعه ی بیشتر درباره ی امام نهم شیعیان نخواهم رفت اما در حال حاضر به آن میزان اطلاعات که مورد نیازم بود رسیده ام.حالا دیگر اگر کسی درباره ی امام جواد از من تعریفی بخواهد،صحبتم صرفا در اینکه امام چندم است و پدرش کیست و پسرش که،خلاصه نخواهد شد.می توانم از تولد او بگویم و از اتفاقات مختلفی که در سال های مختلف زندگی برایش افتاده.

حالا من نسبت به هر زمان دیگر در زندگی ام،از امام جواد بیشتر می دانم.و این برای من یعنی یک پله بالاتر.

الهام هم مطالعه درباره یزندگی حضرت عباس را به تازگی آغاز کرده است و  با کتاب سقای آب و ادب از سید مهدی شجاعی.

اما موضوع دیگری است که آن را هنوز با الهام در میان نگذاشته ام تا یک وقت در مطالعه اش عجله به کار نبرد.

من قصد کردم در فاصله ی مطالعه بین دو امام،این وسط سراغ یکی از سوره های قرآن نیز بروم.یعنی قبل از اینکه مطالعه درباره ی امام دیگری را آغاز کنیم،درست شبیه به آغاز مطالعات امام شناسی مان،سراغ سوره های قرآن هم برویم.

به این ترتیب تنوعی هم در موضوعات مطالعاتی مان ایجاد خواهد شد که جذابیت مسیر را بالاتر می رود.

به همین منظور سراغ نام سوره های قرآن رفتم و فکر کردم؛می خواهم از کدام سوره آغاز کنم؟سوره ای که در حد بقره طولانی نباشد.سوره ای که خیلی هم کوتاه نباشد.سوره ای که...که به نام یکی از حیوانات باشد!اصلا سوره به نام همان موجودی باشد که از آن میترسم:عنکبوت!

(چند سال پیش نیز که از مورچه میترسیدم(!!!) به سراغ سوره ی نمل رفتم.البته آن زمان به قصد ریختن ترسم از مورچه و پی بردن به شان و منزلت واقعی آن.و خب اثر هم کرد و دیگر از مورچه نمی ترسم.)

بله.سوره ی عنکبوت انتخاب اول من برای بیشتر دانستن شد.پس به کتابخانه رفتم و از میان مجموعه کتاب های تفسیر نور،سراغ همان جلدی رفتم که سوره ی عنکبوت را نیز شامل میشد.

تا الان که مشغول به نوشتن این پست هستم 30 آیه را پشت سر گذاشته ام.هر روز 5آیه به همراه تفسیر و فکر کردن درباره ی آن.

این مسیر برایم بسیار دوست داشتنی است.

شما فکر می کنید،انتخاب الهام در میان سوره ها،کدام سوره خواهد بود؟

فرقی نمی کند.

مهم این است که ما تصمیم به بیشتر دانستن درباره ی دینمان گرفته ایم.من که می توانم لبخند خداوند و تشویق های پی در پی او را بالای سرمان احساس کنم.شما چطور؟


۱ نظر ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۰
یاس گل