ردیف ردیف رسید
بیا!
ببین!
ردیف های این فال آخری،همه "رسید" در آمده اند...
بیا!
ببین!
ردیف های این فال آخری،همه "رسید" در آمده اند...
براده های یک ذهن:
مرا با یک موجود جدید رو به رو کرد.تنوع خلقتش را سپاس.
تصویر لیسه ای که از اشتراک آن اجتناب داشتم را می توانید اینجا ببیند: اینجا
دکتر از آن دست آدم هایی ست که همه چیز زندگی اش به جا و طبق برنامه است.
در دانشگاه تدریسش را می کند.در پژوهشگاه کار می کند.مقاله می نویسد و از جایگاه علمی خوبی برخوردار است.کتاب های دیگری جز کتاب های تخصصی رشته خودش را می خواند.به این جلسه و آن جلسه دعوت می شود.در برنامه های تلویزیونی شرکت می کند.ورزشش را می کند.کنار همسر و فرزندان و اقوامش به گردش و تفریح می رود.سفر می کند.در فضای مجازی فعالانه زندگی روزمره اش را ثبت می کند و از زندگی راضی ست.
یک روز معمولی برای او آیا واقعا 24ساعت است؟
- می خوای چی ببینی؟
- فیلم آملی پولن
- چی هست؟
- در مورد یه دختر درونگرای خیال پردازه.
- خب هر جفتش که خودتی؟دیگه چرا می خوای بشینی فیلمشو ببینی؟
از ساعت 10ونیم که از آنجا برگشتم تا ساعت 13،به تحلیل رفتارهای خودم پرداختم،به سرزنش و شماتت مدام خودم.به اینکه آنی نبودم که باید باشم.آنی نبودم که انتظارش را داشتند.بچه تر از این حرف هام که خیلی چیزها را یاد گرفته باشم و ... .یک رالف خرابکار درست و حسابی بودم.
اما بس است.اوضاع چنین نمی ماند.
باید به اصلاح خودم برخیزم...این یکی از مهم ترین رسالت های من برای سال98 باید باشد.
فعلا شناختن آن آدم را به آینده موکول کرده ام.دلیلش شاید این باشد که حس کردم تا همین جا هرچه از او دانسته ام کافی ست.بیشتر از این ها به کارم نمی آید.می خواهم چه کار؟
چیزی به آمدن بهار نمانده و من از اینکه در آخرین روزهای سال،رالف خرابکار 2 را دیده ام راضی ام.
از اینکه قرار است در روزهای عید،بالش های عمو پورنگ از تلویزیون پخش شود،خوشحالم.
خیلی چیزهای ریز و درشت دیگر هم هست که ترجیح می دهم ننویسم.
دانستن خیلی چیزها به هیچ درد دیگران نمی خورد.
حالا،تمام لذت زندگی برای من چیزهایی ست که نمی گوییم و آدم هایی که نمی شناسیم.چون این ها هستند که آدم را به تلاش برای شناختن و دانستن می اندازند.