مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۶ ب.ظ

سینما و زندگی

فکر می کنم از همان روز که مابین دو کلاس وقت آزاد 5ساعته ای داشتم و با فریده به قصد تماشای فیلم راهی سینمایی در نزدیکی های دانشگاه شدیم ،این فکر به سرم افتاد.

از همان روز که تمایل چندانی برای دیدن فیلم (...) نداشتم و با این همه تنها به احترام انتخاب او،روی صندلی سینما نشستم.

از همان روز که نمی دانستم دقیقا به کدام بخش از آن فیلم باید بخندم و خنده ام یک خنده واقعی باشد.یا آنکه تا دوست عزیزم سعی میکرد در چهره ام دقیق شود و بداند که از فیلم راضی ام یانه به طور کاملا تصنعی بخندم.

فیلم در هر حال به اتمام رسید بدون آنکه دقیقا بتوانم تشخیص دهم  فیلم نامه در کجای داستان خود با سبک زندگی اسلامی-ایرانی پیوند می خورد!

بگذریم.

خلاصه آنکه از همان روز بود که تصمیم گرفتم لااقل اگر قرار بر تماشای چنین فیلم هایی بود،برای خود برنامه ای بریزم و وقتم را صحیح تر پر کنم.

البته از جرقه ایده اولیه تا اجرایی شدن آن به تماشای دو فیلم دیگر نیز رفتم و ضرورت اقدام برای شروع برنامه ی شخصی ام را بیشتر احساس کردم.

برنامه از این قرار بود که هربار پس از تماشای فیلم،در دفتری خلاصه ای از آنچه که دیده شد را به نگارش درآورم و نظرم را درباره آن فیلم بنویسم.همچنین سعی کنم تا علی رغم در نظر گرفتن ایرادات محتوایی فیلم از نگاه خودم،پیام مفیدی را از همان فیلم بیرون کشیده و برای خود یادداشت کنم.

صفحه ای را هم برای معرفی برخی عوامل فیلم و/یا نقل قول های رسانه ای پیرامون آن فیلم در نظر گرفتم.

فقط می ماند یک مسئله!و آن اینکه برایم اهمیت داشت که این دفتر چه طرح جلدی داشته باشد؟!

میان شخصیت های بزرگ رسانه ای گشتم و در طرح جلد دفاتر اسلامی ایرانی به دنبال پیدا کردن آن چهره ها مشغول شدم.

طرح جلد شهید آوینی بیشتر بر  دلم نشست و حالا باید سراغ نمایندگی های دفاتر ایام یا پرسام می گشتم.

آنجا بود که در دل گفتم چقدر بد!که تمام مغازه های لوازم التحریر نوشت افزارهای ایرانی را پوشش نمی دهند و در مغازه شان نمی یابم این طرح ها را.چقدر بد!که تعداد نمایندگی های اکثر نوشت افزارهای ایرانی معدود است.و از همه این ها بدتر!چقدر بد!که در حوالی منطقه ما تعداد این نمایندگی ها کمتر می شود.

به یکی از نمایندگی ها سر زدم.اتفاقا یک دفتر با طرح آوینی شهید هم باقی مانده بود فقط مسئله این جا بود که جلد آن کمی مخدوش گردیده بود.

به یک نفر سپردم تا در انقلاب به تعدادی دیگر از نمایندگی ها نیز سر بزند و بالاخره آن شخص هم وقتی به سومین نمایندگی رسید طرح جلد شهید آوینی را یافت.

طرح جلدی که من می خواستمش.



براده های یک ذهن:

حالا این دفتر هم به صندوق کوچک چوبی ام منتقل شد و هربار پس از تماشای یک فیلم،چند صفحه از آن پر می شود.

هدفمند کردن زندگی آنقدرها هم سخت نیست بلکه شیرین است.

هدفمند کردن زندگی مان را از همین موارد کوچک به ظاهر کم اهمیت آغاز کنیم.



۹ نظر ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۶
یاس گل
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ب.ظ

یک خانوم خانه دار

از یک جائی به بعد احساس کردم که کمی دیر است.دیر است برای آنکه تازه وارد آشپزخانه شوم و این بار نه فقط برای صرف غذا بلکه تهیه غذا!

کمی دیر است اما هنوز وقت هست.

این شد که رفتم پی کتاب آشپزی و دستور پخت ها.

آن روز دریافتم که آشپزی فقط دستور پخت نبود.

می خواهی آغاز کنی که ناگهان می بینی عجب!فلان ماده را در خانه نداری.پس باید به قصد تهیه مواد بیرون بروی یا آنکه بگویی برایت تهیه کنند.

بعد میرسی به دستور پخت.کافی است کمی کمتر یا بیشتر از آنچه نوشته شده است چیزی اضافه کنی.کار بالاخره در قسمتی از آشپزی خراب می شود.

بعد باید زمان بگذاری برای پخت آن.با حوصله تمام.وگرنه آشپزی ات چندان جالب در نمی آید.

و بالاخره غذا آماده شد...اما...

نگاه می کنی و می بینی تازه وقت آن است که به وضع سینک ظرفشویی برسی.شست و شوی ظرف هایی که در حین آشپزی کثیف شد.

آن وقت سفره را پهن کنی و همه را صدا کنی برای صرف غذا و با اینکه خسته ای اما به روی خود نیاوری تا که چه؟تا همچنان شاداب جلوه نمایی...

آشپزی آسان نیست.حوصله می خواهد.دقت می خواهد.عشق می خواهد...

و جالب تر آنکه این تنها یکی از کارهای روزانه یک خانوم خانه دار است.تنها یکی از کارها...

حالا یک نفر با من بگوید یک خانوم کارمند چطور می تواند بعد از گذران یک روز کاری سخت در بیرون خانه،هنگام ورود به خانه این همه انرژی برای خود نگه داشته باشد تا نکند یک وقت آقای خانه و فرزندها صدایشان در بیاید. که چرا خانه مرتب نیست،غذا حاضر نیست،بانشاط نیستی و ... ؟!چرا برخی حواسشان نیست که او یک زن است و لطیف.که خانه داری برای خود شغلی است.همسرداری و تربیت فرزند نیز.

لطفا خانه داری را کمی بیشتر جدی بگیرید.


براده های یک ذهن:

حضور در اجتماع برای تو زن خیلی هم خوب است.کار کردن در شغلی که به آن علاقه مندی نیز...اما حواست باشد کار اول تو و مهم ترین کارت در داخل خانه است.اگر به آن تمام و کمال رسیدی سراغ کار دیگر هم برو.


۱۱ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۵
یاس گل
چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۴۲ ب.ظ

"فرمانده" پر کشید

خبر کوتاه تر از آن بود که حال بتوان با واژگان کذایی عمق این اندوه را شرحش داد.

سردار محمد ناظری در گذشت!

دریادار دوم پاسدار!

بزرگ مرد صبوری که با شبکه افق شناختیم اش و مستند مسابقه فرمانده!

خیلی کوتاه

خیلی ناگهانی!

...

شهادتت مبارک سردار!



براده های یک ذهن:

شاید بعد تر از این ها این پست بسط داده شد!شاید...

۴ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۲
یاس گل
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۴ ق.ظ

عیادتی اسلامی تر

اصلا بیا از زاویه ای دیگر به این قضیه نگاهی بیاندازیم.

فرض کن به عیادت بیمار رفته ای.واضح است که جسم آدمی طی یک دوره بیماری تحلیل می رود و رخساره او نیز نشانگر مطلوب نبودن شرایط جسمی وی است.

حالا تو بالای سر بیمار ایستاده ای.بلافاصله آغاز می کنی:آه که چقدر لاغر و ضعیف گشته ای.آه که دیگر چیزی از تو باقی نمانده است و گریه و اندوه و ... خلاصه به هر شکل ممکن اختیار کلام بر زبان نگیری و از خاطرت برود که این بیمار،جدای از درد جسمی،دچار تضعیف روحیه نیز گردیده است و حال سخت مشتاق شنیدن سخنان نیک و گوش نواز توست.

و به آینه ای که تنها شرح حال ظاهر جسمی و دردمند او باشد نیاز نیست که شاید هم فراری ست.

انسانی که در برابر تو در بستر افتاده است همان انسان دیروز است که در جایگاه یکی از اعضای خانواده،همسر،فرزند،دوست و ... عزیز تو بوده است.امروز از ابعاد روحانی وی چیزی نکاسته است که حال تو غم خوار او باشی.

هنوز هم به زیبایی دیروز است.البته اگر چشمان تو تنها زیبایی را در جسم او جست و جو نکرده باشند...

پاداش عیادت کننده را کم نیست.که حتی در زمره ی یکی از آن شش دسته ای است که حضرت علی بهشت را بر آنان ضمانت نمود.بر کسی که به قصد عیادت راهی شود و در این راه از دنیا رود.¹

که عیادت کننده را محو شدن تعداد زیادی از گناهان پاداش است و طلب استغفار فرشتگان از خدا برای وی.²پس با رفتاری غلط و به تعبیری غیر اسلامی یا غیرانسانی از ارزش و پاداش خود نکاه.

و بیمار...که البته باید از او بخواهی که در حقت دعایی بکند چرا که دعای بیمار همانند دعای فرشتگان است.³

برای او تحفه ای بگیر.محبتت را از بدو ورود بر او روانه کن و او را به صبوری تشویق کن.و یادآوری کن که در بهشت درجه‌ای هست که فقط با صبرکردن بر مریضی‌های جسمی می‌توان به آن درجه رسید.⁴

به او بگو که هنوز برای تو به زیبایی دیروز است و البته سعی کن که با باور قلبی این سخن را بر لب جاری کنی و به آن معتقد باشی.

بیا و از امروز جور دیگری در جایگاه عیادت کننده قرار بگیر.به سبکی اسلامی تر...



¹،²،³ برگرفته از روایاتی که در کتاب مفاتیح الحیاة آیت الله جوادی آملی آمده است.

⁴ روایتی از امام صادق (ع)،بحارالانوار

۳ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۵۴
یاس گل
يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۰۲ ب.ظ

تلنگر!

کلاس تکنولوژی غلاتمان را به کلاس تلنگر،مانند می کنم.

کلاسی که در هر جلسه،از ابتدا تا انتهای آن می توانی حداقل یک یا دو مورد از کمبودها و کاستی های موجود در صنعت غلات کشور را پیدا کنی.

صدای نچ نچ دانشجویان را بشنوی.

جملاتی از قبیل "در ایران انگیزه ای باقی نمی ماند"،"این همه کمبود و آن همه ادعا"،"ایران است دیگر" و... از چپ و راست و پشت و پیش رو به گوش ات برسد و ... .

یک بار بعد از شنیدن بهانه های بچه ها بود که گفتم:اگر هر کدام از ما فردا گوشه ای از این کارهای نکرده را پیش بگیریم چقدر همه چیز بهتر می شود.

به طعنه کسی گفت:بله اگر سرمایه اولیه ی آن نیز دستمان باشد!

هیچ نگفتم.و صبر کردم تا انتهای کلاس.

رو به روی استاد ایستادم و پرسیدم:این همه جای کار،این همه فارغ التحصیل.پس چرا جاهای خالی پر نمی شود؟

لبخندی زد و سوالم را تکرار کرد و گفت:چون فارغ التحصیلان ما تسلط کافی به دروس تخصصی خود ندارند.صرفا به دنبال مدرک اند و اینکه این مقطع تحصیلی زودتر تمام شود.

گفتم:بعضی می گویند سرمایه نداریم برای آغاز کار.

و گفت:زمانی که فرد دغدغه مند شد و تحقیق کرد و جوینده شد،یابنده است.سرمایه جور می شود.وقتی قرار است کاری را آغاز کنی که تا قبل آن اقدامی در آن راستا صورت نگرفته رقیبی نداری و سرمایه گذارها پیدایشان میشود.کافی است بخواهی.

ادامه دادم:هربار که از کمبودها سخن می گویید عده بسیاری بیشتر ناامید می شوند تا اینکه انگیزه پیدا کنند.

گفت:بله،برخی دنبال آن هستند که همه چیز آماده و درسته تقدیمشان شود.اما این ها که می گویم برای آن عده ای است که به دنبال فرصت اند و این ها تلنگری است که زرنگ باشند و بدانند در کدام قسمت می توانند وارد شوند.

گفتم:پس مشکل از خود ماست...

سر را به نشانه تایید تکان داد و گفت:مشکل از خود ماست...

براده های یک ذهن:

جنگ که شد اگر قرار بر این بود که عده ای بگویند دشمن که خرمشهر را گرفت چه نیاز به دفاع بیشتر؟و مردانه پای آرمانشان نمی ایستادند نقشه ایرانمان به شکل فعلی خود باقی نمی ماند.اگر دانشمندان ما میگفتند ما کجا و انرژی هسته ای کجا؟هرگز ایران به فناوری هسته ای نمی رسید.و اگر امروز هر دانشجو در هر رشته بخواهد بهانه سر دهد و بگوید آن قدر کار زمین مانده که دیگر نمی توان آن را جمع کرد،ایران به فناوری های دیگر دست پیدا نخواهد کرد...درست درس بخوانیم.باانگیزه و هدفمند...

۷ نظر ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۰۲
یاس گل
شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ

بگویید محافظ...نه بادیگارد

یک بلیط نیم بها دستت باشد از مدتی پیش!

روز ملی فناوری هسته ای باشد،

و بعد به پیشنهاد  ناگهانی خواهرت بروی و بنشینی پای "بادیگارد" ابراهیم حاتمی کیا.

از ابتدا تا انتهای فیلم را مجبور به تفکر باشی،به تمرکز...چرا که بادیگارد تو را ناخواسته وادار به آن می کند.

و بعد برسد به انتهای فیلم و تو مجبور باشی بی صدا اشک بریزی آن هم در حالی که صدای گریه ی اطرافیان تو را مشتعل تر می کند.

بادیگارد  نه فقط در همان دو ساعت پخش فیلم که تا مدت ها بعد تو را به یاد صحنه هایی از فیلم می اندازد  که مجددا مستلزم تفکر است.

و شاید بارها به ناچار به نقش قبر بغض های فروخفته در قبرستان گلو بیافتی.

بادیگارد را نمی توان تعریف کرد.

که پر از حرف است.

که نیاز مند تفکر در بخش عظیمی از دیالوگ های آن.

پس تنها بنشین به تماشای آن و بعد برای دیگر بار به تفاوت فیلم های ابراهیم حاتمی کیا اما با یک مضمون واحد بپرداز.

آن سوی روزنه:

به نقل از رهروان ولایت:حیدر ذبیحی(پرویز پرستویی) بر حسب وظیفه و عقیده، از شخصیت هایی که نبودشان پایه نظام را سست می کند محافظت می کند. او خود را "محافظ" می داند نه "بادیگارد". از نظر او فرق بین محافظ و بادیگارد در این است که محافظ به خاطر آرمان و طبق عقیده اش کار می کند؛ اما بادیگارد عقیده و آرمان خاصی ندارد.

۳ نظر ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۰۶
یاس گل
جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱ ب.ظ

من با تولیدات کشور خودم زندگی می کنم

گفتند:اقتصاد مقاومتی،اقدام و عمل!

گفتیم:لبیک،بسم الله.

و این بار با عزمی راسخ تر...با فریادی بلند تر...

که پای ″عمل″ در میان است،که پای ″وطنمان″ در میان است

که پای کارگر ایرانی،که پای روسیاهی دشمن،که پای رو سفیدی ملتی که تا ابد به فضل خدا روی پای خویش ایستاده اند...

که تا ثابت کنیم ″من ایرانی ام″

که تا ثابت کنیم ″ من انقلابی ام″

که تا فریاد زنیم ای شیطان بزرگ! تو را درس عبرت نگردید؟که هر چه حصار بیشتر،خودکفایی ما،غیرت ما،تنفر ما از تو بیشتر؟!

و قرار است که غلظت حمایت از کار و سرمایه ایرانی،حمایت از کارگر ایرانی و تولید ملی،در خونمان بالاتر رود.

و قرار است به خاطر بیاوریم که تمام این ها از برای نیتی است:

به نیت حمایت از بچه شیعه ها ی امام زمانمان

به نیت منزجر کردن دشمنانی که تا همیشه بر دشمنی خود پای فشاری خواهند نمود.

که قطعا برای این دو -نیت خالصانه-نیز ثوابی است ما را...

قرار است به پیروی از اقتصاد مقاومتی،اقدام و عمل،و با شعار ″ من با تولیدات کشور خودم زندگی می کنم″ بهارمان را سالمان را نیکوتر کنیم.

قرار است دست هامان را به نشانه ی اتحاد انقلابی مان به یکدیگر داده و به سهم خود و به وسع خود در ایرانی شدن خانه هایمان نیز همت کنیم.

قرار است با افتخار تمام بگوییم...که من از فلان برند ایرانی استفاده می کنم...که من با سپاس ها و قدرشناسی ها و پیشنهاد های خود از سرمایه گذار و کارمند و کارگر ایرانی حمایت کرده و با انتقاد های به جا و سازنده ی خود-و نه انتقاد تخریب گرانه - ایشان را ترغیب...

با ما بیا!و همراه شو!و بخوان و نام ببر که تو از کدامین سازندگان کشورت حمایت می کنی؟!

دست هامان به سان حلقه های زنجیری ست که هر چه این حلقه بیشتر و پیوسته تر،پاره کردن آن نیز دشوار تر...

من با تولیدات کشور خودم زندگی می کنم



براده های یک ذهن:

برای پیوستن به این حرکت صفحه مستقلی را در وبلاگ خود و/یا آلبومی را در شبکه اجتماعی به این حرکت اختصاص دهید و با عنوان من با تولیدات کشور خودم زندگی میکنم به معرفی کالاهای ایرانی که تاکنون خریداری نموده و از آن ها رضایت دارید بپردازید.سپاس از اسما حسن نژاد اصل که چنین حرکت وبلاگی ای را پیشنهاد نمود.

عنوان مذکور از مستندی با همین نام گرفته شده است که به شرح پیوستن برخی از مردم فرانسه به کمپین استفاده از تولیدات کشور خودشان می پرداخت.



۶ نظر ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۱
یاس گل
چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ

زنده باد تولید ملی!

تکرار!تکرار!تکرار!

این همیشه توصیه ی اساتید پیش دانشگاهی مان بود.که اگر می خواهید فلان فرمول،فلان واکنش،فلان مبحث در خاطرتان بماند،که اگر می خواهید آن را تا همیشه در ذهن خود ثبت نمایید،این اصل مهم را فراموش نکنید! : تکرار!تکرار!تکرار!

حتی گاهی پیشنهاد اساتید، چسباندن و قرار دادن برگه ای درست در جایی رو به روی چشمانمان بود.برگه ای که روی آن همان مطلب کلیدی نوشته شده بود.برگه ای که قرار بود هر صبح و شام چشمانمان به دیدنش روشن شود!اصلا بشود ملکه ذهنمان.

آن همه تاکید از برای این بود که آن مطالب اصل اساسی درس هایمان بود.باقی مباحث اکثرا به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به همان اصل مطلب می رسیدند.به عبارتی نتیجه کنکورمان نیز وابسته به همین مطلب کلیدی بود و نحوه استفاده درست و به جا از آن ها.

پیش دانشگاهی تنها یکی از مقاطع مهم زندگی مان بود.

و زندگی پر است از همین مقاطع حساس که گذر از هر کدام را کلید واژه ای،فرمولی،معادله ای لازم است.

اینکه در هر مقطع،استاد ما،بزرگتر ما،پیر ما،باتجربه ی ما،تاکید بر تکرار برخی مسائل دارند بی دلیل نیست.حکمتی است آن را.راه عبوری است ما را...

چند سالی است که ما(همه ی ما)موقعیت مان حساس است.مسیر صعب العبور.

در این راه همدلی و هم زبانی بایدمان،حمایت،بیداری...

ایران عزیزمان این روزها دولت و ملتی را می طلبد که البته از ابتدای انقلاب تا به امروز،یک سره،به سبب عجین شدن ذاتشان با صفت پسندیده ی "حب الوطن"،پشت این کشور،درست رو در روی دشمن،آماده ایستاده اند...تمام قد...

بی حکمت نیست و بیهوده نیست که آقای ما تکرار می کنند:"اقتصاد مقاوتی!"و تکمیل می کنند:"اقدام و عمل"

اقتصاد مقاومتی امروز همان حمایت از کار و سرمایه ایرانی دیروز است.مقوله ای که یک سر آن دولت و مسئولین،و سر دیگر آن ،ما،ملت،آحاد مردم قرار گرفته ایم و هر دو در اجرایی شدن و امتداد این مسیر موثر.

امروز اقتصاد مقاومتی برای ما همان کلید واژه ی گذر از این مقطع حساس،همان نتیجه ی امتحان سخت وابسته بدان،همان تکرار در تکرار مهم و آینده ساز است.همان که چگونگی عمل به آن برای تک تک ما بایستی تبدیل به نقشه راهی تا رسیدن به هدف گردد و بس.

اقتصاد مقاومتی،اقدام و عمل...

باید این شعار را جایی درست رو به روی چشمانمان بنویسیم تا نه تنها امروز بلکه تا فرداهایمان نیز بشود ملکه ذهنمان.

زنده باد تولید ملی!

آن سوی روزنه:

ببینید تا بدانید حمایت از تولید ملی تنها در کشور ما تبدیل به دغدغه نگردیده است:[من از تولیدات کشور خودم استفاده می کنم-قسمت اول]

ببینید این ویدئوگرافی فوق العاده متفکرانه را: [زنده باد تولید ملی]


۴ نظر ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۰۰
یاس گل
جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۲ ق.ظ

اول از استاد،یاد آموختیم

ظاهرش شاید نشان ندهد که تا چه اندازه پای بند است به دین و نظام و معتقد به آن ها.

روزهای نخست وقتی از کشورهای غربی و آمریکا،با عنوان بلاد کفر و بلاد شیطان بزرگ یاد می کرد گمان می کردیم بیشتر برای آدمی شبیه او این ها یک نوع تمسخر است و شوخی.اما تکرار مداوم این عناوین از جانب او ما را تا حد زیادی مطمئن نمود که واقعا به این کلمات باور دارد.

همیشه از سکوت و عدم جنب و جوش علمی ما در کلاس گلایه مند می شود و می گوید به سوالات فکر کنید،پاسخ دهید حتی اگر اشتباه باشد.برایمان از سعدی و حافظ نیز ابیاتی را قرائت میکند من باب همین مسئله.مثلا برایمان می خواند که:

به راه بادیه رفتن بِه از نشستن باطل/وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

خاطرم هست یک بار هم که سوالی از او داشتیم،او را کنار امام جماعت دانشگاهمان دیدیم و آن قدر منتظرش ماندیم تا صحبت هایش با حاج آقا تمام شود.

یکی از اساتید میگفت:« ایشان همیشه به آموزش دانشگاه می گویند به وقت برنامه ریزی کلاس اساتید جوانب شرعی و انسانی را نیز در نظر بگیرید و کلاس ها را این گونه پشت سر هم قرار ندهید.»

ترم پیش بود که سر درس صنایع گوشت و شیلات یک بار یکی از دانشجویان سوالی پرسید که مثلا چرا فلان ماده برای ما منع شده است؟و پاسخ داد: «برای هر چیز دلیلی هست اما چیزی هست که من به آن معتقدم و آن اینکه وقتی دینی را برای خود انتخاب می کنیم به هر آنچه گفته می شود عمل کنیم.نمی شود که مثلا بگویم در اسلام فلان مورد خوب است این مورد را می خواهم،در مسیحیت فلان مورد خوب است آن را هم می خواهم و ...اینکه این ماده منع شده است حتما دلیلی دارد اما گاهی به خود می گویم اصلا شاید برایش دلیلی نیافتم شاید قرار است خداوند مرا با همین مسئله امتحان کند...به تمام اصول دین خود پای بند باشیم.به چهارچوبی که تعیین شده.»

برخی از بچه ها که از تغییر نظام آموزش مدارس  به ویژه در مقاطع ابتدایی از کشورگله میکردند با دلیل و برهان میگفت که اتفاقا این تغییر لازم بود و اگر هم ایرادی وارد باشد به مسئله ای دیگر است و بیان میکرد که :«مثلا تنها اشکالش این است که حالا دانش آموزان مقاطع ابتدایی معلم را به منزله خاله یا عمو می دانند و این ممکن است حرمت ها و حساب بردن ها را از بین ببرد اما اصل تغییر لازم و  ضروری بوده است.»

یا میگفت : «شما اولین تجربه تان در یک کارخانه استخدام به عنوان مسئول فنی است و حقوق مسئول فنی در کشور ما واقعا پایین است.خیلی ها هرچه می شود اول به مملکت فحش می دهند اما لطفا اول به خود شخصی که مسئول فنی شده و در کارش تغییری مشاهده نمی شود فحش دهید.وگرنه اگر شخص پس از ورود به کارخانه کوچکترین تغییری در جهت بهبودی ایجاد کند مطمئن باشید صاحب کارخانه متوجه خواهد شد و حتما حقوق را ارتقاء می دهد.»

یک بار هم یک دانشجوی رشته ارشد را دیدیم که حالا دیگر دانشگاه تهرانی شده بود و می گفت شما یکی از بهترین اساتید را دارید.شما در دانشگاه خودتان پای درس او می نشینید اما من مجبور بودم به کلاس های آموزشگاهی ایشان بروم و با جزوه های ایشان بود که در کنکور ارشد این طور موفق شدم.قدرش را بدانید.

از این ها بگذریم.مقصود از نوشتن این پست تنها شرح و توصیف استاد دروس تخصصی رشته ما نیست.می خواهم برسم به اینکه در جلسات قبلی درس اصول مهندسی ۲،اواسط مبحث فشاربخار و نقطه جوش بود که ایشان گفتند:«تمام این ها که می خوانید کاربردی دارند.در درس من چیزی بدون کاربرد نیست.اگر کسی آمد و گفت استاد این مبحث هیچ کاربردی ندارد من آن بحث را از امتحان حذف میکنم‌...و بعد ادامه داد که حتی می توانم برایتان کاربرد همین مبحث را در معارف بیان کنم!»

درس آن روز ما به نقطه جوش می پرداخت.به اینکه برای رسیدن به نقطه جوش یک مایع،لازم است فشار اتمسفری یعنی فشاری که جو بر اجسام وارد می کند با فشار بخار آن مایع یعنی تمایل به بخار شدن مایع،برابر شود‌.

حال به دو طریق این امر ممکن میشود.یک اینکه فشار بخار مایع را افزایش دهیم تا برسد به فشار اتمسفری.مثلا در مورد آب با افزایش دما این امر ممکن می شود‌.و دیگر اینکه مایع در هر دمایی که هست در همان دما بماند و این بار فشار اتمسفری را کاهش دهیم تا برسد به فشار بخار مایع که در این صورت حتی ممکن است مایعی مثل آب مثلا در صفر درجه سانتی گراد به جوش آید!(البته در این مبحث استثنائاتی نیز وجود دارد که از پرداختن به آن ها می پرهیزیم)

استاد بعد از بیان این موارد بود که به کاربرد همین موارد در معارف اشاره نمود و گفت:«در قرآن در توصیف قیامت داریم که إِذَا السَّمَاء انشَقَّتْ یعنی آنگاه که آسمان ز هم بشکافد.

وقتی آسمان شکافته شود چه اتفاقی می افتد؟در جو زمین ایجاد شکاف سبب کاهش فشار اتمسفری خواهد شد....

در جای دیگر می خوانیم وَ اِذا البِحارُ سُجِّرَتْ یعنی و آنگاه که دریاها بجوشند.دریاها...مگر نه آنکه گفتیم یکی از راه های به جوش آمدن مایع کاهش فشار اتمسفری و رسیدن آن به فشار بخار مایع است؟این همان اتفاقی است که بعد از شکافتن آسمان و کاهش فشار اتمسفری به جوش آمدن آب دریاها را می تواند اثبات می کند!که لزوما به معنی داغ شدن آب نیز نیست...

آن زمان که پیامبر این ها را می خواند مردم از سر تمسخر میگفتند؟چگونه ممکن است؟آب دریا بجوشد؟پیامبر چا می گوید؟و... »

بعد از حرف های استاد آن روز همه ما در شگفت بودیم.و البته ناراحت از اینکه چرا مانند استاد در آیات قرآنمان تعقل نکرده ایم...

استاد از آن آدم های متفاوت است که گرچه به خاطر سکوتمان در کلاس و واکنش او استرس را تجربه می کنیم اما همیشه می گوییم او به ما چیزهایی آموخت که هرگز نمی دانستیم...


براده های یک ذهن:

داشتن چنین اساتیدی نیز می تواند مصداقی از برکت باشد

۸ نظر ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۰۲
یاس گل
چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ب.ظ

تویی که ایستاده ای

و حالا این منم...دلتنگ و بی قرار.

منی که تنها با تو نسبم به ایرانی بودنمان شد و نه هیچ نسبتی دیگر...

منی که این تو برایش اسطوره گشت ... و بزرگ...

این بزرگ را به معنای واقعی کلمه بزرگ قرائت کن.

این منم....که حالا گذر از پل تقاطع کارگر -حکیم،گذر از محدوده ای که به نام توست،به نام داریوش شهید،به نام دانشمند شهید،رضایی نژاد بزرگ،می شود بهانه ای برایِ...

بغض،

آه،

اشک،

باران....

بهانه ای برای ختم تمام نشانی ها به سمت تو.

حوالی آن محدوده همیشه هوا بارانی است.

و هرگز نیاز به هوایی ابری نیست.

رد اشک های مرا که دنبال کنی می رسی به من...منی که تمام شد...منی که با تو تمام شد!

و حالا این منم....که حتی به وقت خواب،با رویای تو چشم هایم...تر...می شود...


پل


براده های یک ذهن:

و بعد تو بر نفرتم از دشمن افزوده شد...

آن سوی روزنه:

بخوانید:[نامگذاری پل تقاطع کارگر-حکیم به نام شهید رضایی نژاد]

۱ نظر ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۱
یاس گل