روزهای....!!!
امروز یکی از آن روزهای سگی سگی ست.شاید هم به کل این روزها که دارد با انتظار های جان کاه برای من می گذرد.
راستی اولین بار چه کسی برای روزهای تلخ و گلوگیر،نام سگی سگی را برگزید؟
به هرحال اگر که به جامعه ی بزرگ سگ سانان این ارتباط دهی روزها به نامشان،بی احترامی تلقی می شود،همین اول پست نویسی عذرخواهم!دیگران گفتند ما هم مثلا خواستیم که بگوییم.
خلاصه از این ها که بگذریم داشتم می گفتم که این انتظارها دارد مرا کم استقامت بار می آورد.شاید هم به عکس.به هرحال سخت می گذرند.سخت
تمان هوش و حواسم پی زنگ های تلفن خانه و تلفن همراهم است.تا به زنگ در می آیند می جهم به سمت آن ها و با دیدن شماره ای که افتاده است،مأیوسانه به جای اول باز می گردم.
دوست ندارم تلفن ها را اشغال کنند و تا زیادی حرف می زندد صدایم بلند می شود و اشکم در می آید.
خب شاید برایشان قابل درک نیست که این تماس ها چقدر برای من مهم است.
هعی...
بگذریم...
شاید از اینجای ماجرا به بعد خبرهای خوب خوب از راه رسند.
شاید...