مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۱۶ ب.ظ

ایران نوشتی ها

دیروز

نه تخته سیاه کلاس و نه نیمکت ها

نه معلم و ناظم،وَ نه حتی شاگردها

هیچکس...

هیچکس سر در نمی آورد

نه از کارهای عجیب و غریب بن تن...نه از عشوه کرشمه های باربی

نه از شستشوی مغزها به دست باب اسفنجی...نه از تار بستن های مداوم مرد عنکبوتی در گوشه گوشه قلب ها

بال های پرندگانِ خشمگینِ در حال پرواز،سایه انداخته بود بر حیاط مدرسه ها

فرش های قرمز به سمت مدارس نشانه میرفتند و والت دیزنی در هر مدرسه پایگاه جدیدی بر پا کرده بود.

فضای کلاس مسموم بود...غرق در ابهام

پر از دیالوگ ها نامفهوم جماعتی غربی

هیچکس حرف دیگری را نمی فهمید

هیچکس

                حرف دیگری را

                                            نمی فهمید!


امروز

غیرت مردانه ی "رستم" به میدان طلبید تمام خوش خط و خال های والت دیزنی را

"آرش کمانگیر" روانه ی شکار پرندگانِ خشمگین شد

"کلاه قرمزی،پسرخاله،فامیل دور،عزیزم ببخشید و ..." فرش های قرمز را چون پرچمی ننگین،زیر پا سیاه و کبود کردند و از سطح شهر جمع...

"ننه قمر"،"اسکندر" به دوش،با عصای خود یک تنه به نبرد با مرد عنکبوتی رفت!

"سینا"،بی مهابا،حکم جلب بن تن را از شهدا گرفت و "ثنا و ثمین" حکم جلب باربی را

"خانواده رضوی" به پاکسازی هوای مدارس شتافتند و "بچه های ایران" به پشت نیمکت ها رسیدند

سرود مقدس جمهوری اسلامی ایران از بلندگوی مدارس طنین انداز شهر شد


فردا

چه عطر ناب ملیحی می پراکند در کلاس،این خودکفایی ایرانی...این غیرت ایرانی

حالا جنس نیمکت ها و دفاتر یکی است

حالا جنس نوشت افزارها و کودکانمان هم یکی است

حالا همه حرف یکدیگر را خوب میفهمند در کلاس های درس

همه

          حرف یکدیگر را

                                     خوب می فهمند!

 

 

براده های یک ذهن:

اسامی نامبرده شده در بخش "امروز"،از جمله شخصیت های بنام نوشت افزار ایرانی-اسلامی می باشند.برای کسب اطلاعات بیشتر مراجعه شود به : ایران نوشت

آن سوی روزنه:

حتما که نباید خواهر برادر محصل تو خونه داشته باشیم تا براشون نوشت افزارهای این چنینی تهیه کنیم.به هر حال تو همسایگی و دور و بر پیدا میشه دختر پسر محصل.چرا بهشون نوشت افزار ایرانی هدیه ندیم؟هوم؟

کلیک کنید[قدم اول] از خودم شروع شد.قدم دوم؟بسم الله ...

 
۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۶
یاس گل
دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ

به یاد روزهای فرشتگی ام...

پیش می آید

گاهی انتظار رخداد برخی امور خاص را نداریم.یا به عبارتی دیگر انتظار رخدادی نزدیک اما به شکلی متفاوت را نداریم.

نامش را میگذاری امیرعلی...

شمارش معکوس تا شکست سکوت،تا فریادهای میلاد یک نوزاد آغاز میشود.اما...

بعد از مدتی امیرعلی میشود:سمیه،سمانه،نرگس!

آگاهی تو دچار تغییری ناگهانی میشود که نه در تعداد،بلکه در جنسیت حتی...!

میان دو حس متضاد گرفتار میشوی.

وزنه ی سمت راست ترازو سنگین میشود از نزول رحمت و برکت الهی به خانه ات و از سویی دیگر هجوم حجم های ناامیدکننده ای از مشکلات اقتصادی،غربت،کم سن و سالی و ... وزنه سمت چپ ترازو را در حالتی نامتعادل قرار میدهد.گاه بالا میبرد وزنه را به نفع خود و گاه پایین میکشدش به ضرر خود...

حالا دیگر،باقی ماجرا بستگی دارد به خودت،ایمانت،میزان دل سپردنت به خدا و ...

لیلای قصه که باشی اشک میریزی و در کشاکش میان دو حس خوشحالی و گرفتاری،حس سومی را ترجیح میده که آن امید باشد و بس.حس مادری را میان 3فرزند تقسیم میکنی...میان 3فرشته

احمد ماجرا که باشی با وجود تلاطم های درونی اولیه ی دلت،لیلای خود را آرام میکنی.شانه به شانه همسرت پیش میروی.بی هیچ گله فراتر از طاقتت عرق میریزی. به پیشنهاد یک کارگردان بازیگر میشوی،سر از جلد نشریات در می آوری حتی.نگاه های سنگین طلاب و هم صنف های خودت را زیر پا له میکنی و با لحنی آمیخته از غیرت و افتخار میگویی: "مرد باید نوکر زن و بچه اش باشه!"

صاحب خانه و دختر صاحب خانه که باشی علی رغم گرفتاری های خودت بال کمک میشوی برای زوج جوان.برای خانواده ی مستاجری که تا دیروز قرار بود 3 نفر باشند و حالا 3+2...

ماجراهای این خانه عجیب میشود اما غریب نه اگر جوٌ ایمان حاکم بر قصه را لمس کنی...بفهمی... و درک کنی

فرشته ها خاطرات تلخ و شیرین زیادی برایت رقم میزنند

گاه می خندانند تو را و گاه شاهد اشک های تو میشوند

و در انتها

طولی نمیکشد که صبر

چراغ امید خانه ات را روشن میکند،وقتی "فرشته ها با هم می آیند"!

 

براده های یک ذهن:

برداشتی کوتاه و آزاد از "فرشته ها با هم می آیند"

خدایا!دلم بارون میخواد...همین روزا...میشه لطفا؟!

عید مبارک

روز دختر هم...

آن سوی روزنه:

تیتراژ پایانی سریال انقلاب زیبا-محمدرضا علیمردانی

ترانه:محمدرضا علیمردانی و امیر توسلی

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۵۹
یاس گل