مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۲ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

جمعه, ۲۶ دی ۱۳۹۳، ۰۷:۰۱ ق.ظ

PROPHET MOHAMMAD

تحلیل این اهانت ها،نه سیاست شناسی میخواهد و نه پردازش های موشکافانه.

ماجرا واضح است؛

"برای شجره طیبه مان اتفاقات ناخوشایند زیادی رقم خورده است"،

وگرنه دستان هرزه ی دشمن کجا و ریشه ی این درخت کجا؟!

کند و کاو زمین در جستجوی این ریشه جسارت میخواهد...وقاحت میخواهد...بی شرمی

و در این میان،تنها و تنها،برگ ها مقصرند

برگ هایی که ما باشیم!

مایی که چهره ی این درخت را،

این شجره طیبه را زرد کرده ایم،

خشکانیده ایم،

خفته نشانش داده ایم.

هیهات!

سرسبزی و تحرک شیعه کجا رفته است؟

نزدیک نشوید!این درخت زنده است هنوز...

سکوت

سکوت

سکوت

سکوت هی پشت سکوت ...

...

بشکند دستی که علیه نام والا پیامبرمان اثری هنری خلق کند که به خداوندی اش قسم نه آن اثر هنر است و نه پدیدآورنده آن هنرمند.

 

 

براده های یک ذهن:

محکوم می کنیم تمام هتاکی های شارلی ابدو را به مقدساتمان

انجمن روزنامه‌نگاران مسلمان: محکومیت حادثه تروریستی پاریس،هتاکی به اسلام را توجیه نمی‌کند.

آن سوی روزنه:

کلیک کنید[واکنش مردم جهان به انتشار کاریکاتور پیامبر اکرم(ص)]

کلیک کنید[آهنگ حضرت محمد(ص) - حامد زمانی]

 
۱ نظر ۲۶ دی ۹۳ ، ۰۷:۰۱
یاس گل
سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۰۱ ق.ظ

وقتی مسیح،لبخند میزند

«نگار!تو رو مسیح در میان راه فرستاد تا من اشتباه نرم.»

هم چنان تو چشم هایم زل زده بود.سرم را تکان دادم.دستم را جلو بردم و جعبه را گرفتم و گفتم:«اما واقعیت اینه که یه وجود بزرگ تو رو در مسیر من قرار داد.نه من رو در مسیر تو.میفهمی نیکلاس؟»

گفت:«اگه اصرار داری بفهمم،میفهمم.اما در هر حال،الان هم من و هم تو دستمونو به او داده ایم تا ما رو با خودش بالا ببره.»

لبخند زد.

جعبه را باز کردم.

یک زنجیر طلا به همراه یک پلاک.

زنجیر را از تو جعبه  بیرون آوردم.پلاک را در میان انگشت هایم گرفتم.شکل قلب بود و رویش به صورت مورب با حروف انگلیسی شکسته حک شده بود:"مهدی" و زیر آن"مسیح".

به نیکلاس نگاه کردم.

گفت:«از خدا میخوام که هیچوقت قلب ما رو از وجود این دو نفر خالی نکنه.»

زنجیر را از دستم گرفت.قلب را بوسید و گفت:«حالا اگه میخوای میتونی این هدیه رو رد کنی!»

لبخند زدم.زنجیر را از دستش گرفتم و همان جا به گردنم انداختم.

دانه های ریز برف روی پالتوی هر دومان نشسته بود.جعبه خالی را تو جیب پالتویم گذاشتم و در کنار هم شروع کردیم به قدم زدن.بارش برف شدت گرفته بود...

 

لبخند مسیح | سارا عرفانی

 

 

براده های یک ذهن:

بوی ربیع میشنوم،خاکیان خموش!

زین بوی خوش،ملال دو عالم دوا شدن

"مصطفی معارف"

هرکس حلول ماه ربیع الاول را به من نوید دهد من نوید بهشت را به او می دهم  "رسول اکرم(ص)"

حلول ماه ربیع الاول خجسته باد.

آن سوی روزنه:

سال میلادی جدید بدون نفس های اریگ گارنر ...

کلیک کنید[نمی توانم نفس بکشم]

 
۲ نظر ۰۲ دی ۹۳ ، ۰۶:۰۱
یاس گل