مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جرویس پندلتون» ثبت شده است

دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۱۵ ب.ظ

جین وبستر بزرگ من،سلام!

جین وبستر بزرگ من

خانوم نویسنده


سلام

امروز روز سال نوی شمسی است و این اولین نامه ی یک جوجه نویسنده ای شبیه من به شما است.

البته نامه های امروزی تفاوت مشهودی با نامه های آن زمان دارد و مثلا مقصود از پست کردن نامه ای شبیه به این مورد،ابدا به معنی مراجعه به اولین صندوق پست و انداختن یک پاکت نامه داخل آن نمی باشد.که اگر هم چنین می بود من باید به کدامین مقصد این نامه را پست می کردم؟مزار بانوی نویسنده جین وبستر معروف؟خنده دار نیست؟

بگذریم.

اسفندماه بود که صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران،برای چندم بار به پخش انیمیشن بابالنگ دراز اقدام نمود.از آنجائی که همیشه ی خدا یا به اول آن می رسیدم و انتهایش از دست می رفت یا حالتی کاملا برعکس،تصمیم گرفتم کمی درست و حسابی تر پای آن بنشینم.

آن قدر درست و حسابی که حتی به دانلود قسمت های آن به زبان اصلی اقدام کنم.کتاب آن را کامل بخوانم و در فضای مجازی درباره اش جستجو کنم!حتما سوال می کنید که فضای مجازی دیگر چیست!خیلی مهم نیست.بگذریم.

خلاصه آن که بعد از تمام این پیگیری ها،اتفاقی در دلم افتاد که حتی بیان آن هم چندان آسان نیست و برای همه کس نیز قابل درک نیست.اما خب شما که جزء آن همه کس به حساب نمی آیید.احتمالا برای شما این مسئله،قابل فهم تر خواهد بود.

خب در واقع من عاشق این رمان،این شخصیت ها و این ماجرا شدم!عاشق و شیفته یک کلمه ی کاملا مناسب برای شرح نوع احساس من است.

جودی آبوت برای من تبدیل به یک شخصیت واقعی شد و نه تنها یک شخصیت داستانی خیال انگیز!به دنبال آن سایر شخصیت ها نیز!

من قسمت به قسمت انیمیشن را با جودی می خندیدم،گریه می کردم،به اشتیاق می آمدم و ... .

آدم وقتی که عاشق می شود دنبال نقاط اشتراک می گردد!خب من هم با جودی نقاط اشتراک جالبی در خود پیدا کردم.مثلا آنکه او نیز سرودن شعر را از جایی به بعد کم کم کنار گذاشت و در عوض به داستان نویسی روی آورد.مثلا او نیز علاقه مند به هدیه دادن دست سازه های خودش بود.مثلا آنکه در نوجوانی حتی در بدترین شرایط سعی در خندان لب بودن خودش داشت.مثلا نامه نویسی جزئی از زندگی اش گردیده بود...فکر میکنم کافی ست.مگر نه؟

بله.من عاشق جودی شدم.آنقدر که حتی با گوش سپردن به آهنگ هایی عاشقانه قسمت هایی از انیمیشن بود که در خاطرم می آمد.

من جودی را باور کرده ام.

اصلا خوبی قهرمان های داستانی می دانید که چیست؟اینکه همیشه در دسترس اند.اینکه تا همیشه ی تاریخ زنده اند.

خانوم!

شما کار درستی نکردید!کار درستی نکردید که با نوشتن این رمان،دختری در تاریخ 2017 میلادی و از سرزمین ایران را،شیفته ی جودی خود کرده اید.

حالا من مشغول خوانش کتاب دشمن عزیز شمایم.بله همان کتاب که به نوعی جلد دوم بابالنگ دراز محبوب من به شمار می آید.

با خودم قراری گذاشته ام.

که آنقدر بنویسم و بنویسم و بنویسم تا روزی که کتاب هایم به شهرت و محبوبیتی جهانی رسند.

حتما در این دنیای بزرگ هنوز هم ناگفته هایی هست.این طور نیست؟

راستی...سلام مرا به جودی و جرویس برسانید.سلام مخصوص مرا.

کم کم به ساعت 10 نزدیک می شویم و من باید این نامه را به اتمام برسانم.

منتظر پاسخ نامه ی خود هستم.هرچند کوتاه.


با احترامات فراوان

دوستدار همیشگی شما

یاسمن مجیدی





۲ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۵
یاس گل