مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سخن تلخ» ثبت شده است

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ب.ظ

برآید از دلم آهی

امروز، دوستی ،جمله ی پرتکراری را به من گفت که مدت هاست شنیدن آن جمله آزارم می دهد!

سعی کردم به روی خود نیاورم،اما نشد.

گفتم:هیچ می دانی چقدر برایم این توصیه ها سنگین است؟آن قدر که گاهی نمی توانم در خلوت خود از فکر کردن به آن ها اشکی نریزم و آهی نکشم!?

تعجبی کرد و گفت:آخر چرا؟

توضیح دادم که برخی توصیه ها برای برخی آدم ها خیلی موثرند.می توانند بسیار مفید واقع شوند.اما گاهی این توصیه ها را به کسانی می کنیم که حقیقتا کاری از دستشان ساخته نیست و همین عذابشان می دهد.

احساس میکنم بغضی که سعی در فرونشاندن آن داشتم را دید! متوجه شد.

گفت:کاری با آن هایی که این جمله را از سر تمسخر یا توهین به تو می گویند ندارم.اما همیشه در نظر بگیر که شاید کسی که این توصیه را به تو می کند از شرایطتت بی خبر باشد و هیچ نداند.شاید او هم فقط از امروز تو باخبر است و نه از یک سال پیش و پنج سال پیش و  15 سال پیش تو!به دل نگیر.بگذر از این حرف ها.بگذر از این آدم ها.حتی به آن ها بگو از شما ممنونم که تا این قدر به فکر من و دلسوز من هستید.باور کن برخی به واقع نیتشان خیر است.فقط کمی زود قضاوت می کنند!کمی لحنشان تلخ است!




براده های یک ذهن:

چه حرف ها و طرز نگاه های آنان و چه بی تابی ها و دل شکستن های من...هر دو..."دردی ست که ریشه اش زمینی ست"!

بعد از مدت ها خاطرم آمد در کشوی خود یک جعبه ی دعا داشتم.باید دوباره [کارت ها] را بخوانمشان.

۱۳ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۹
یاس گل