تغییریافتگی
قریب به یک ماه پیش، در شنبهروزی، صبح بسیار سنگینی را شروع کردم. سلول به سلول تنم فشاری کمسابقه را تجربه میکرد.
شاکی بودم. از پذیرش همزمانِ مسئولیتهای گوناگون، از اینکه باید همهچیز را در موعدی مقرر ارائه دهم، از اینکه همواره در تلاش بودهام برای کسب رضایت دیگران، صدم را وسط بگذارم و کمتر از آنچه وقت و انرژی گذاشتهام، دریافت کنم. به این فکر میکردم که اگر در انجام این کارها توانایی نداشتم، به راستی چه کسی مرا میشناخت و چه کسی از من یاد میکرد؟ آیا من به خودی خود انسانی ارزشمند دانسته میشدم یا فقط چون میتوانستم پذیرنده مسئولیتهای گوناگون باشم، از ارزش و احترامِ گاهبهگاه برخوردار بودم. من به این چیزها فکر میکردم و اندوهم را درون خودم میریختم. احساس میکردم در جهانی که هر کس از سوی کسی به خاطر آنچه هست ستایش میشود، من به خاطر آنچه انجام میدهم- و نه به خاطر آنچه هستم- یاد میشوم.
تصمیم گرفتم یک وقت مشاوره بگیرم. هزینه را پرداخت کردم و مسئله را با یک مشاور در میان گذاشتم. اما متاسفانه اصلا جلسه رضایتبخشی نبود و مشاور کمک شایانی به من نکرد. دوستانم میتوانستند خیلی بهتر به التیامم برخیزند تا کسی که به او مراجعه کرده بودم.
با هر سختی که بود، بالاخره آن روزها گذشت. مثل همیشه تلاش کردم بهترین نسخهام را ارائه دهم. اما آدمهایی که از آنها انتظاراتی داشتم و گرامیشان میداشتم تغییر چندانی نکردند. فهمیدم برای آنها، میان من و کسی که کار بخصوصی برای همان آدم انجام نمیدهد نه تنها تفاوتی نیست، بلکه گاهی 《همان آسودهخاطرانِ کارناکرده و کموفا》، بر 《منِ رفیقِ همیشه و هنوز》اولویت دارند.
آنشبها یکبار قبل از خواب مشورت را صدا زدم و او به من گفت اگر میان یاسمن سه-چهار سال پیش با یاسمن امروز تفاوتی وجود نداشته باشد، باید در مورد خودت یک بازنگری کنی. تو در این ماهها، تجربیاتی کسب کردی که برای هرگونه تصمیمگیری قاطعانه کافی بوده است اما اگر هنوز دچار تردید میشوی و هی به عقب برمیگردی و روانت را آزار میدهی، معنایش این است که باید تغییری در خودت به وجود بیاوری. تو روی سبک زندگی دیگران یا چگونگی رفتار آنها با خودت کنترلی نداری، تو نمیتوانی دیگران را مجبور کنی آنگونه که خود میخواهی و با همان کیفیتی که در نظر داری تو را ببینند، بفهمند و درک کنند اما روی احساسات و واکنشهای خودت که چنین مدیریتی داری! پس دست بجنبان و به خاطر خودت هم که شده کاری بکن.
من هنوز در تلاشم. گاهی موفق میشوم و گاهی هم نه. برخی روزها سرخوشم و شادکام و برخی روزها مضطرب و آشفتهحال.
اما همچنان به تلاش خود برای تغییریافتگی ادامه میدهم.