مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۳۴ ب.ظ

آن کادر قرمز رنگِ مردودی

من برای دومین بار با آن کادر قرمز رنگ مواجه شدم.برای دومین بار مردودی ام را جلوی چشمم دیدم.

برای دومین بار نتوانستم با خبر خوش قبولی نزد خانواده ام روم.

به همه ی دوستانم پیام دادم. به همه ی آن هایی که با اطمینان می گفتند پاییز امسال تو دانشجوی آن دانشگاهی.به آن ها گفتم که چه دیده ام.

پدر و مادر و خواهرم گفتند:عیبی ندارد.مهدیه بانو گفت:اعتراض نمی زنی؟مادربزرگم زنگ زد تا احتمالا کمی با من صحبت کند. اما راستش دلم نمی خواهد با کسی در این مورد صحبت کنم.لااقل برای مدتی.

زینب پرسید:حالا می خواهی چه کار کنی؟ گفتم : نمی دانم. فعلا نمی توانم تصمیم بگیرم. نیاز به فرصت دارم.

نیاز به تسکین دارم.

به مرمت خویش از نو ...

۳ نظر ۰۵ آبان ۹۹ ، ۱۹:۳۴
یاس گل
جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۰۷ ق.ظ

حقیقت خون بار

وقتی در اینستاگرام،یک خبر بد را روزی ششصد مرتبه در استوری ها و پست هایمان منتشر می کنیم ،نه روشن فکریم،نه آزادی خواه و عدالت خواه. البته دوست داریم این طور به نظر بیاییم.اما هیچ کدام از این ها نیستیم. تعریف صحیح روشن فکری چیز دیگری است.

در فضایی که می دانیم جمعیت بسیاری از نوجوانانمان در حال مشاهده ی مطالب و محتوای صفحاتمان هستند،حرف زدن های مکررمان از واقعیت های تلخ جامعه جز آنکه آن ها را دچار ناامیدی زودرس کند و آن ها را از هرآنچه که در کشورشان یا دنیا می گذرد دلزده کند،چه سود دیگری دارد؟

شاید ما تصور کنیم که با این کارمان در حال بیدار کردن نسل آینده ایم اما ما در حال افسرده و همیشه معترض بار آوردن آن هاییم.

ما داریم به آن ها یاد می دهیم که جر زشتی ها چیز دیگری را نبینند. شبیه به ناتورالیست ها فقط حقیقت خون بار ماجرا را نشانشان می دهیم و آن قدر از آن می گوییم تا دیگر یادشان برود با چیزهای کوچک زندگی شاد شوند.تا یادشان برود تحت هیچ شرایطی نباید نور امید را در دلشان خاموش کنند.

امید است که به انسان انگیزه ی حرکت می دهد.ما انگیزه ی حرکت را از آن ها می گیریم.

ما آن ها را از زندگی در کشوری که در آن زاده شده اند منزجر می کنیم.

ما به نسل آینده ی کشورمان خیانت می کنیم.

و از آن بدتر اینکه در شکست های احتمالی آینده ی کشورمان سهیم خواهیم بود.چون به آن ها ایستادگی در برابر مصیبت ها را یاد نداده ایم.

۱ نظر ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۰:۰۷
یاس گل
پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۴۲ ب.ظ

در هماهنگیِ با خود

صبح،دختر جوانی در بخش شیرینی پزی برنامه ی صبحگاهی حضور داشت و طرز تهیه ی ترافل را یاد می داد.البته دلیل توقف من روی آن شبکه بیشتر به این دلیل بود که از طرح و رنگ روسری دختر خوشم آمده بود. وگرنه همچنان سر و کارم با آشپزخانه در حد باز و بسته کردن در یخچال و کابینت ها است و همچنین گاهی شستن ظرف ها.

دختر لا به لای حرف هایش گفت که کارمند است.کارمند یک شرکت صنایع غذایی و فعال در بخش شیرینی و شکلات شرکت. او ادامه داد که رشته ی تحصیلی اش هم صنایع غذایی بوده است و به جز کار در شرکت،به شغل دومی هم مشغول است و یک کارگاه تهیه شکلات دارد.

احتمالا مادرم در آن لحظه به این فکر کرد که اگر دختر من هم صنایع غذایی را ادامه می داد می توانست جای این دختر باشد. اما من به این موضوع فکر نمی کردم. من یک بار تصمیمم را گرفتم و پای آن هستم.

من به هماهنگیِ موجود در زندگی دختر فکر می کردم. اینکه رشته ی تحصیلی و شغل و فعالیت هایت در یک راستای مشخص باشد یعنی به هماهنگی رسیده ای. همه چیزت با هم جور است. این چیزی است که خیلی دوستش دارم.

مثلا جراح قلبی را تصور کنید که شغل اولش کار در بیمارستان و انجام عمل های جراحی است و در کنار آن نقاشی هم می کشد.اما نه هر نقاشی ای. تصور کنید تمام نقاشی های او،از قلب انسان است و یک کلکسیون از نقاشی های این چنینی اش دارد.جالب توجه نیست؟

اگر در کنکور ارشد امسال قبول شوم زندگی ام در هماهنگی بیشتری قرار می گیرد اما اگر هم نشد... .

به هرحال من به پیمودن مسیری که انتخاب کرده ام ادامه خواهم داد.

این روزها دارم به رمز موفقیت نویسندگان محبوبم فکر می کنم و اینکه آن ها از کدام راه رفته اند تا من هم پا روی جا پای آن ها بگذارم.

۱ نظر ۰۱ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۲
یاس گل
سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۴ ب.ظ

روزهای سخت

این روزها تمام خبرها حول محور یک موضوع است.

فقط رسانه ها نیستند که از آن حرف می زنند بلکه حالا پست ها و استوری های مردم هم در شبکه های اجتماعی درباره ی کروناست.

هر روز قبل از باز کردن استوری دوستانت باید بپرسی این بار کدامشان برگه ی مثبت شدن تست کرونایش را به اشتراک گذاشته؟این بار چه کسی خبر از فوت عزیزش می دهد؟

روزهای سخت غیرقابل انکاری است.

حالا رویای ما همان زندگی عادی قبل از این روزهایمان است.

۴ نظر ۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۷:۴۴
یاس گل
پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۰ ب.ظ

ناگهان کبوتر شد

 

۲ نظر ۲۴ مهر ۹۹ ، ۱۸:۵۰
یاس گل
يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

دختر تحصیل کرده

گفت حالا دخترش شاگرد اول رشته ی خودش در مقطع دکتری شده.گفت برای گذراندن طرح مطالعاتی اش عازم ایتالیا است.اتاقش رو به ونیز است،ونیز زیبا.

این ها را گفت و من یک بار دیگر به رویای خودم فکر کردم.

به قبولی ارشد،شاگرد اولی، رویاهای بعد از آن...

من برای رویاهایم اشک می ریزم.اشک اشتیاق

۱ نظر ۲۰ مهر ۹۹ ، ۱۳:۲۵
یاس گل
جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۱ ب.ظ

بی تاب آمدن نتایج کنکور

با آنکه با خودم قرار گذاشته بودم که پس از مصاحبه،تا آمدن نتایج،دیگر به آنچه که در این چند ماه گذشته است فکر نکنم،بارها خاطرات گذشته را مرور کردم.

خاطرات روزی را که گمان نمی کردم رتبه بیاورم و آوردم. روزی که مردد بودم آیا برای مصاحبه دعوت میشوم یا نه،و شدم.روزی که استرس ارسال مدارک و پاسخ به سوالات بلندبالای فرم مصاحبه ی مجازی را داشتم و باید از خودم یک فیلم دو دقیقه ای برای دانشگاه می فرستادم. همان فیلمی که مادرم وقتی دوربین را دستش گرفته بود و سعی می کرد دستش تکان نخورد،غصه ام گرفت و سعی کردم صحبت هایم را طولانی نکنم تا یک وقت بیشتر اذیت نشود.

باورم نمیشد که جزو پانزده نفری باشم که برای مصاحبه ی حضوری هم دعوت می شوند.

همه ی این ها اتفاق افتاد و من آن دانشگاه را از نزدیک دیدم.

این روزها خیلی بی تاب دیدن نتایج نهایی ام. هرچند که می دانم فقط چندنفر از میان ما وارد دانشگاه خواهند شد.هرچند که وقتی مصاحبه را مرور می کنم خودم را سرزنش میکنم که چرا به آن سوال فلان پاسخ را ندادی؟

فکر کردن به این ها دیگر فایده ای ندارد.آنچه بخواهد پیش بیاید اتفاق خواهد افتاد.

۸ نظر ۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۹:۱۱
یاس گل
سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

ما انسان های زیادی مادی و کمتر معنوی

همیشه معیار سنجش دوری و نزدیکی مان تا شما،شمارش قدم های کوتاه خودمان بوده است. شمردن فاصله هایی که خاکی اند و زمینی.
همیشه در خیالمان تجسم وصال یعنی رسیدن دستی به خانه ی مقصودی. رسیدن پایی به خاک و دیار مطلوبی.
مقصد را در آنچه که دیدنی ست،در آنچه که لمس کردنی ست خلاصه و تعریف کرده ایم. اگر نه، می شود حتی وقتی کنار حرم تو نشسته ایم و در حریم امن وصالت هستیم باز هم زار بزنیم و بنالیم از دوری.چرا که مراد ما از ابتدا،حرم نبوده است.چیزی فراتر از آن بوده است.
فقط بحث امسال مان نیست که می گوییم : 《گرچه دوریم ولی از تو سخن می گوییم.》 نه.
ما همیشه ی خدا از شما دور بوده ایم.
در غدیر دور بوده ایم.در فدک دور بوده ایم.در کربلا دور بوده ایم،حتی همین امروزِ روز هم از درک حضور و ظهور آخرین بازمانده ی شما دور مانده ایم.
ما انسان های زیادی مادی و کمتر معنوی،یک جاده بیشتر نمی شناسیم و آن جاده ی نجف تا کربلای شماست.از همین رو است که وقتی از آن نیز جا می مانیم حس می کنیم تمام راه های رسیدن به شما را به رویمان بسته اند.حال آنکه کربلا خود نقطه ی آغاز است نه پایان.مبدا است نه مقصد و اگر خوب نگاه کنیم می بینیم تمام جاده های این عالم از کربلای سرخ شما شروع می شوند و به سرسبزی ظهور می رسند.
امان از ما اگر در جاده ها هرچیز دیگری غیر از این دیده ایم و جز این طلب کرده ایم.
ما به دوستی و دوستداری شما اذعان می کنیم و دوست داریم که خودمان را منسوب به کیش و دین و آیین شما بدانیم.اما خودمانیم.کجای رفتارمان مُبیّن همان دین و مذهبی  است که یکایک شما برای زنده نگه داشتن آن به دنیا آمده اید و برخاسته اید و به خاک و خون افتاده اید؟
کجای رفتارمان؟

 

《به تو از دور سلام》

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۳:۲۵
یاس گل
يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۴ ب.ظ

بازگشت به مطالعه ی آزاد کتاب ها

صبح جمعه،یک صبح معمولی نبود.از خواب بیدار شدم و به عادت روزهای پیش خواستم کتاب کنکورم را بردارم و بخوانم. اما یادم آمد کنکور تمام شد.مصاحبه تمام شد. و حالا تا آمدن نتایج نهایی کنکور،من هستم و خودم. زمانی آزاد در اختیار من است که چگونه گذراندنش را خودم تعیین می کنم.

سراغ کتابخانه ام رفتم. فاوست را نیمه تمام رها کرده بودم. باید ادامه می دادم.

بعد سراغ کتاب سنن النبی رفتم. کتابی که چند سال پیش خریده بودمش.آن وقتی که شارلی ابدو کاریکاتور پیامبر را کشیده بود. آن روزها به امید الگوبرداری از پیامبری که به نیکی می شناختمش سنن النبی را خریده بودم. بنابراین تصمیم گرفتم مطالعه ی این کتاب را هم پس از مدت ها دوباره آغاز کنم. برایش یک نشان کتاب طرح پر طاووسی درست کردم.

بعد تصمیم گرفتم یکی از سوره های قرآن را انتخاب کنم و از روی تفسیر یک جلدی بهرام پور بخوانمش. انتخابم شد سوره ی حجر.

فعلا باید به مطالعه ی این موارد بپردازم تا بعد.

۱ نظر ۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۹:۰۴
یاس گل
سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۸ ب.ظ

رو به روی دوربین

جای تو از نو
کسی متولد نخواهد شد.
نقش اول این فیلم را به کسی جز تو نخواهند سپرد.
خوب یا بد
هرچه که هست مال توست.
این زندگی مال توست،
و تو،بازیگر نقش اول داستان زندگی ات هستی.
رو به روی دوربین،
در برابر تماشاگران.

 

شما می توانید شنونده ی خوانش این شعر در رادیو دوچرخه باشید.

۱ نظر ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۹:۱۸
یاس گل