مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ق.ظ

پرندگی

فرق است میانِ نشستن به پای هم صحبتیِ با پرنده ای آماده به پرواز، و گفت و گویِ با آن پرنده که هنوز از پرواز و پرندگی هیچ نداند و با رسالت بال های به روی دوش خویش ناآشناست!

حالیا تو فکر کن به پرنده ای که پریدن نداند...

و خزنده ای که خزیدن،

یا که انسانی،انسانیت!

و از اینجای نامه به بعد،تو پای حرف های پرنده ای بنشین که هنوز از پرواز و پریدن،هیچ نمی داند!!!هیچ...

من فکر می کنم که در این عالم،درون هر موجود،گنجینه هایی به عدالت نهفته است که اگر پای اکتشاف  آن گنج ها به میان آید و هر آنکس قدردان آن چه که اندرون خود یافته است باشد،اتفاقات بدیعی در تمامی دنیا یا که لااقل در زندگی خود خودی هر موجود پدید می آید که دگرگون کننده است،که سازنده،که رسالت آفرین!

بله...این گنجینه ها،رسالت آفرین زندگی شخص می شوند و با این حساب هیچ موجود در عالم نیست که خالی از رسالت باشد! مگر نه؟!

حال سرزمینی را تصور کن که در آن،قریب به اکثریت موجودات،رسالت خویشتن خویش دانسته و در پی آن باشند.چه زیبا سرزمینی!بخوانیمش سرزمین موعود.اصلا خود بهشت!

اما دریغ که چنین سرزمینی در هیچ کجای این کره ی خاکی تاکنون مشهود نبوده است! و این بدین معناست که قریب به اکثریت موجودات غالب انسان ها نه از گنج های درونی خویش باخبرند و نه به طبع از رسالت خویش!

و این می شود سرآغاز چندین ساله ی تمامی درد ها،رنج ها،نداری ها،ظلم رواداری ها،غصه ها،ناامیدی ها...اصلا در یک کلام تمامی سیاهی ها!

خب اگر قرار بر آمدن موعودی از آسمان برای نجات این بشر گرفتار در سیاهی ها باشد،آن موعود،میان تمام سیاهی ها،اگر حتی نقطه ای سپید بیابد،به سمت سپیدی رفته تا با سپیدپوشان بزرگ زمان به سیاه روبی سرتاسر زمین رهسپار شوند.

شاید بپرسی که خب!حالا می خواهی آخر این همه حرف به کجای سخن رسی؟من می گویم بیا که آن نقطه ی سپیدِ میان سیاهی ها،همین جا باشد!همین خاک،همین سرزمین،همین ما!

بیا که ما باشیم همان ها که در پی اکتشاف گنجینه های درونی خویش برآمده اند و سپس در پی رسالت خویش.

لزوما که نباید گنجینه هامان شبیه هم باشد!اصلا همین توجه به تفاوت در استعدادهای درونی ست که نیاز بشریت است.هرکس عهده دار یک گوشه ست.تراکم در یک گوشه ی خاص می شود همان سیاهی مطلق،به دور از سپیدی!

پس مبادا که در پی بی توجهی به گنجینه ی خودت و توجه به گنجینه های سایرین باشی و بر آن راهِ دیگری روی که تو راه بلد آن مسیر نخواهی بود.همان گونه که او،راه بلدِ مسیر تو هرگز نخواهد بود.

در پی خودت باش.واقعیت خودت! و آنگاه ببین که رسالت تو،چگونه جهانی بیافریند.اول برای خودت و سپس برای تن به تن آدمیان!

ببین که سپیدپوشی تو چگونه به چشم آسمان و آسمانیان خوش می آید.

و ببین که چگونه رسالتِ به ظاهر کوچک تو،رسالتی بس عظیم بیافریند!

بگذریم...

حالا بیا و مثل من بنشین و کمی پرنده های آماده به پرواز را نظاره گر باش!

آخر آن ها،برعکس من، راه و رسم چگونه پریدن،راه و رسم چگونه در پی رسالت خویشتن برآمدن را خوب فهمیده اند...

۹۶/۰۱/۰۷
یاس گل

نظرات  (۲)

اوایل متن حس کردم مناجات شهید چمرانه
فکر کنم سبکت مثل ایشون باشه
پاسخ:
اتفاقا تو ذهنم شهید آوینی بود
نثر قوی و چینش خوبی داره جملات
دایره واژگان هم نسبت به گذشته وسیعتر شده
پاسخ:
سپاس از توجه شما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">