مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۵۶ ب.ظ

یک نفر دلش خواست که او هم یک مرغ شود!

می گوید:خیلی دوست دارم صبح ها،زود از خواب بیدار شوم.می شود یک کاری کنی؟هروقت بیدار می شوی به من زنگ بزن.آنقدر بزن تا از خواب بیدار شوم.

می گویم:خب چه عذابی ست؟!یک ساعت بخر کوکش کن.

می گوید:نه فایده ندارد.خاموش می کنم و دوباره میخوابم.تو که زنگ بزنی با خودم می گویم یک نفر دیگر هم در این ساعت بیدار شده است .


قبول میکنم.


صبح روز بعد که می شود تلفنم را بر می دارم و به او زنگ می زنم.نمی فهمم که آیا او بیدار شد و تلفن را قطع کرد یا که نه،تلفن خودش آنقدر بوق خورد که قطع شد؟


ظهر که می شود پیام می دهد:

سلام.من همان ساعت 10 بیدار شدم.امروز تلفنم روی سایلنت بود ...

۹۶/۰۸/۲۵
یاس گل

سحرخیزی

نظرات  (۱)

من خیلی به وقت اهمیت میدم  و از سال گذشته که برنامه ریزی دقیق و تخصصی ام رو برای درس خوندن شروع کردم دیدم که واقعا چقدر از وقتمون هدر میره!

من صبح ها که مدرسه میرم با زنگ تبلتم بیدار میشم و تا صداش میاد از تختم میام پایین :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">