مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۰۷ ب.ظ

سانچی و آرزوهایمان

تلخی حادثه کشتی نفت کش سانچی،چیزی نیست که بتوان از طریق بازی با واژه ها از عمق آن حرف زد و چیز نوشت.کافی ست یک نفر در آن برهه از زمان،پیگیر خبرها بوده باشد.همین.

نیامده ام که از این حادثه،از اندوه کنونی خانواده هایشان و چیزهای مرتبط دیگر،بنویسم.نیامده ام که بر اساس آنچه که از آن هیچ نمی دانم شروع به قضاوت کنم یا دنبال مقصر بگردم.آنچه که باید آشکار شود،به مرور مشخص خواهد شد.

آمده ام،از پیام هایی که دیروز،بعد از غرق شدن سانچی،میان من و زینب،رد و بدل شد،حرف بزنم.

من و زینب حالمان بد بود.مثل خیلی های دیگر.نه فقط از بابت کشتی سانچی.بلکه به این سوال رسیده بودیم که چرا این قدر حادثه؟

من و زینب،با هم موافق بودیم که میتوان تا حد زیادی،چنین اتفاقاتی را به نتیجه ی کارهایمان ارتباط داد.به اینکه تا چه اندازه آدم های ناسپاس و غرغرویی شده ایم.به اینکه تا چه اندازه به رفتارهای بد عادت کرده ایم.به اینکه چقدر زندگی هامان به سمت بی هدفی پیش می رود.

با مردم دنیا کار ندارم.دارم درباره خود ایرانی مان حرف می زنم.خود مسلمانمان.

با زینب،گفتیم و گفتیم و در نهایت بر آن شدیم که تا ظهر امروز،فهرستی از آرزوها و اهداف دو سالِ پیش روی خود را بنویسیم.

بعد در یک شیشه مربا،روی کاغذهای رنگی لوله شده و کوچک،آرزوها را نوشته و درون شیشه بیندازیم.

آرزوهایمان جلو چشممان باشد.

آن وقت بر اساس اولویت های زمانی،برای هر آرزو و هدف،پله تعریف کنیم.

من و زینب تصمیم گرفتیم حسابمان را از آدم معمولی های زمانمان جداکنیم.

تصمیم گرفتیم اگر که چشم به راه یک منجی بزرگ هستیم،قبل از آمدن او،منجی های درونمان را بیدار کنیم.


براده های یک ذهن:

به زودی از شیشه آرزوهایمان،در پستی جداگانه،عکس خواهم گذاشت

۹۶/۱۰/۲۵
یاس گل

نظرات  (۶)

۲۵ دی ۹۶ ، ۲۱:۱۸ فاطمه ترجمان
وسوسه بر انگیز بود ....منم رفت تو فکرش!!!
پاسخ:
وای آره
چرا که نه
فاطمه تو هم فک کن بهش
اگر چیزی براش ساختی یا انتخاب کردی به منم نشون بده
سلاااام
چقدر جالب وخوب :) چه پست باانگیزه ای ....
من خودم یه دفتر دارم از سال 78 تا به حال که هرازگاهی از شرح حال و موقعیتم مینویسم و آرزوها و اهدافمو هم مینویسم و اینکه تا به حال چقدر اهدافم محقق شدن!؟ حتی مجبور شدم مسیر برخی اهدافمو تغییر بدم ...(اصل انعطاف پذیری)
بعد گذشت زمان به برخی خواسته هام میخندم!
از گذر کردن از برخی بحران ها شکر میکنم!
 به رسیدن به برخی محالات سپاسگزار میشم!
به برخی هاش که هنوز تنبلی کردم و منفعل ناراحت م و امشب به همین قضیه فکر می کردم و چه قدر به ادم زندگی هدف دار آرامش میده ...الانم بیدارم برای رسیدن به یکی از اهدافم تلاش میکنم و امیدوار این زمینه سازی به هدف اصلیم برسونه ...

امیدوارم یاسمن جانم و زینب به هدف هاتون برسید باانگیزه ی مضاعف تر ...
پاسخ:
دفتر خاطرات خیلی خوبه زهرا
من هم دارمش
مشتاق شدم به داشتن این شیشه آرزوها که البته احتمالا جعبه می سازم براش.میترسم شیشه مربام بشکنه

سال 87نه 78:)
۲۶ دی ۹۶ ، ۰۴:۳۷ گلاویژ ...
فکر کنم منم به یکی از این شیشه ها نیاز دارم... 
پاسخ:
اگر ساختی عکس بذار
چه خوب
مشتاق دیدنشم :)
عالی...
جودی آبوت و آرزوهایش
دوست دارم بخونم تک تک آرزوهاتو

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">