مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۱۵ ب.ظ

4سال دیگر...

4 سال دیگر من در کجای زندگی ام ایستاده ام؟

این سوالی است که بعد از بازی باشکوه و تاریخی ایران در برابر پرتغال،از خودم پرسیدم.

بیست و هشت نه سالگی ام را پیش رویم قرار دادم و درباره اش تصوراتم را روی کاغذ ریختم:

کارشناسی ارشدم را تمام کرده ام و حالا یا باید دانشجوی سال اول دکتری باشم یا منتظر نتایج نهایی کنکور دکتری.

کتاب اولم پیش از این به چاپ رسیده است و با استقبال چشمگیری هم مواجه شد.مشغول پیش بُردِ کتاب دومم هستم و خوانندگانم در انتظار باز شدن درهای جدیدی از داستان ها به روی زندگی شان هستند.

به نظر می رسد کمابیش همکاری هایم با صدا و سیما ادامه دارد.

تقریبا 60درصد هنرهایی که مایل به یادگیری آن ها بوده ام را آموخته ام.

خاله شده ام.

وزنم را به عدد دلخواه خود رسانده ام.

ورزش می کنم.می خندم و همچنان رویا می بافم و آینده ی در  پیش رو را امیدوارانه ادامه می دهم و از آدم های زندگی ام می خواهم تا رسیدن به اهداف و رویاهای منطقی شان،حتی یک قدم کوتاه نیایند و هرگز به ناامیدی نرسند،به بی هدفی،به نمی دانم چه میخواهم از زندگی!

زینب می گوید:جرویس هم پیدایش می شود.

می گویم:نمی دانم.خیلی تصویر روشنی از حضور یا عدم حضور او در این سن و سال ندارم.گاهی حتی تا 35سالگی ام پیش رفته ام  و او را در سایه روشن تخیلاتم از زندگی آینده ندیده ام.

می گویم:در عوض تو فرزند اولت را زیر بغل زده ای!

به 4 سال دیگر خودم فکر میکنم و می بینم دوباره با یک کاسه چیپس ساده و ماست چکیده در کنار آن،با یک ظرف سالاد روی میز،با یک جعبه پاپ کرن توی دستم،در حالی که از توی ظرف کناری یک شیرینی تر شکلاتی و پرخامه در دهان می گذارم،برای برد های پی در پی ایران در جام جهانی جیغ می کشم و می گویم:چه خوب که برای امروزمان از 4سال پیش جنگیده ایم.برای رسیدن به آرزوهایمان...


براده های یک ذهن:

4سال دیگر به کجای زندگی ات رسیده ای؟

۹۷/۰۴/۰۵
یاس گل

نظرات  (۱۵)

چه جالب منم دقیقا همین سوالو از خودم پرسیدم ولی راستش ترس مانع این شد که خوب زیر و روش کنم و ببینم اون روز چه شکلیم !اما سه ماه دیگه برام قابل تصور تر و راحت تره یه دانشجو معلم!
و با این حساب 22 سالگی یعنی آغاز معلمی(؟)یعنی شروع یک عاشقنه ی پر فراز و نشیب جلوی تخته 
یعنی مثل مامان حرص خوردن به خاطر بعضی دانش آموزا و فک کردن به یه رابطه منطقی و در عین حال غیر قابل پیش بینی
همیشه برام بزرگ ترین و قابل ستایش  ترین نوع عاشقی بین آدما عشق دانش آموز به معلمش بوده اما حالا میخام از طرف دیگه تجربه ش کنم.
آه چه دوستداشتنی!
:)))
پاسخ:
هووووووم...زینب...به به...وای فکرشو بکن!
میدونی واقعا قابل ستایشه این آرزوی مقدست.اتفاقا اگر معلم بشی اون دغدغه هات هم خیلی خوشگل قابل اجراست.
وای فک کن.زینب...برات آرزوی رسیدن به آرزوت رو دارم.تو موفق میشی.
آخ انقد غرق خودم شدم یادم رفت امیدوارم چهار سال بعدت خوب و خوشحال باشه وحسابی پیروز با یک عالمه تجربه های تازه ی عالی
پاسخ:
:)) ممنونم ازت.قرارمون 4سال دیگه همینجا :)))
چه چهار سال دیگه ی ایده آلی! کلی انرژی خوب داری همیشه!! 
من که بی صبرانه منتظر اون اولین کتابم! لطفااا سریع تررر!
پاسخ:
سارا سارا
تو هم بنویس 
تو هم بگو
میخوام بدونم 4سال بعدت کجایی
چه جالب منم چندین سال آینده م فکر میکنم حتی به مراسم عروسی فرزند نداشته م! حتی به عروس یا دامادم! یا زمانی که بازنشسته شم فکر میکنم و بعضی وقت ها از نبود کسانی که دوستشون دارم میترسم و از بعدی دیگه میپرسم آیا مسائلی که الان برام مهمه اون زمانم تا چه حد اهمیت داره!؟ مسائلی که شاد یا ناراحتم میکنه اون زمان برام چه حسی میشن! اصلا هستم؟ اصلا عمرم تا چه عددی قد میده !؟
ولی یه چیزی که بهش رسیدم اینه که یه سری مسائل جبر گونه ن نه جبر مطلق ها و یه سری مسائل اختیار کامل! من زمانی که قید ازدواج رو زده بودم متاهل شدم با اختیارخودم!
زمانی که به دکتری فکر میکردم مشغول به کار شدم!
الانم به دکتری فکر میکنم و سیر مطالعاتی خاص و نمیدونم چند سال دیگه تو این مورد چطورم!؟ یا ....
آخرسرم میگم ان شالله آقا ظهور کنن و دغدغه های من با وجود خود آقا تکمیل شن و پرمغز....
پاسخ:
آره متوجه هستم چی میگی.
به همین خاطر از سال پیش تا امروز برا خودم برنامه می ریزم و تو اون مسیر هم تلاشم رو میکنم و واقعا امیدوارانه پیش میرم اما حتی اگر اتفاق نیفته یقین میکنم خدا اینطور خواسته یا شاید الان اینطور برام صلاح میدونه.
اینجوری واقعا آدم آرامشش بیشتر هم هست.

ان شالله به چیزایی که میخوای برسی یاسمن جون ...حتی بهتر از چیزی باشه که الان براش برنامه ریختی ☺
پاسخ:
خیلی متشکرم از دعات زهرای عزیز
ان شاء الله
چقدر با جوابت موافقم شدیدا 
اول منو یاد سخن معروف امام راحل انداختی که ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه ...
و اینکه من به شخصه رسیدم به حرفات در عمل که چیزی رو خواستم و خیلی هم تلاش کردم اما بهش نرسیدم که بعد ها خدا بهترش رو بهم داده یا اینکه متوجه شدم چقدر خدا بهم لطف کرد که به اون خواسته نرسیدم و یااینکه در زمان بهتری بهش رسیدم ...
خواهش میکنم عزیزم
موفق باشی 
پاسخ:
 زهرا همیشه باهام ارتباطت رو حفظ کن.حتی شده در همین حد وبلاگی.
حتما ...چرا که نه عزیزم...به همچنین☺
موفق باشی و دلت شاد باشد و  غرق خوشبختی شوی:)
پاسخ:
همچنین آرامی
از ته دل میخوام روزات مثل آرزوهات قشنگ باشه
من چهار سال دیگه دارم ارشد میخونم .... یه رشته عجیب غریب که هیشکی فکرشو نمیکنه
هم کلاسیای لیسانسم همه اپلای کردن رفتن، من موندم
و خب دارم واسه یه نشریه نقد کتاب پرفروش تو رو مینویسم😄
پاسخ:
وااااایییییی
نیکو چقدر تو خوبی
دلم خواست 4سال دیگه ت رو ببینم
ارتباطتت رو قطع نکنی ها
من هم تصورش کردم چون دائم به همه می‌گفتم این مسیر پیشرفته و ناراحت نباشید که الان باختیم و بازی ۴سال دیگه معرکه میشه:)
البته انقدر کلی نه ولی بازی‌هارو تصور کردم. چیپس و ماست موسیر دلم خواست:/ 
پاسخ:
من الان ذرت مکزیکی دلم خواست :/
۱۵ تیر ۹۷ ، ۱۱:۵۴ مسافر اشک
سوال سختیه
فکر کردن به 4 سال آینده
الان با اومدن ایمان، حتی نمیتونم به فردا هم فکر کنم
چون فردای من وابسته است به فردای ایمان
باید دوتایی فرداهامون رو ترسیم کنیم
پاسخ:
راستی میخواستم بهت بگم که خیلی هم فکر بودن واقعا مهمه
ولی هم فکر میشن دو نفر کلی جای پیشرفت تو زندگیشون هست که تو زندگی باقی افراد این نیست اگر که انتخابشون شبیه انتخاب تو نباشه
واقعا هنوز دارم به معجزه خدا فکر میکنم در موردت

سلام یاسمن!

راستش کلییی برنامه برای آینده ام دارم...مثلا اینکه کلیییی کتاب خونده باشم،برم فرانسه و دانشگاه تربیت معلم برم برای ادبیات...و صد البته اینکه کتاب بنویسم و با دوچرخه همراه باشم تا بتونم یه روزنامه نگار خوب باشم.و اینکه کتاب تو رو بخونم و در طول دو هفته به چاپ دهم رسیده باشه!

اینکه بیام جشن امضای کتابت.....فن پیج بزنم برات!

دیگه.....راستش زیاد برنامه دارم برای آینده ام...راستی یاسمن یه روز بشه  که بیام برات ذرت مکزیکی با دونات درست کنم بخوریم :))

پاسخ:
متینا تو یه نعمتی به خدا.خدا این نعمت رو برام نگه داره.خیلی حس های خوب میدی بهم.خیلی.
ان شاء الله که همین میشه.تو رو میبینم تو دانشگاه تربیت معلم.تو رو میبینم تو روزنامه نگاری و ...
وای تو دوهفته به چاپ دهم؟؟خداااااااااااااای من.یعنی میشه؟
وای من عاشق ذرت مکزیکی ام

بیا یاسمن پیداش کردم.

ازت ممنونم بابت این پست... نظر خودم خدایا نظر خودم...

من میییررم به کارای زشتم فکر کنم!

+حافطه رو داری خدا وکیلی؟!

 

 

پاسخ:
زینب من این پست رو فراموش کرده بودم. ازت ممنون که دوباره یادم آوردی.
با کامنتی هم که گذاشتی کارم رو راحت کردی. داشتم فکر می کردم چطوری پیداش کنی. دمت گرم زینب جان. تو چقدر حواس جمعی

یاسمن الان جوابتو که چارسال پیش دادی خوندم

دیدی بد قول نشدم اومدم سر قرار!

جواب بقیه ی بچه ها یاسمن...

متینا کجاست راستی؟ پیجشو داری ؟

اه دختر چه دلتنگ شدم یهو

پاسخ:
آخی... چقدر توی دنیای فانتزیم جلوتر از الان بودم 😆 
و چه خوش قول بودی که سر قرار اومدی دختر
متینا وبلاگش رو خیلی وقته که دیگه به روز نمی کنه ولی حالش بد نیست. اتفاقا یه جاهایی که خیلی دلم می گرفت می دیدم یه چیزی پست یا استوری کرده که یه کم از احساس غربت خارجم کرده. فقط اینستاش رو دارم. داریش؟

نه ندارم.

میرم از تو پیجت پیداش می‌کنم:)

اها پیدا کرن این پست زیادم سخت نبود... یادم بود حوالی امتحانات خرداد بود جام جهانی اون سال. تو آرشیو خرداد جام جهانی چشمهایت رو دیدم ولی این پست نبود زدم تیر پیداش کردم. در کل ارادتمندیم=))

ممنون که تو این چهارسال تحملم کردی:) جدی می‌گم، روزای سخت من بود و یه جورایی تنها دوستی که باهاش حرف میزدم تو بودی و تا دلت بخواد صبوری کردی.

یه روزی شادی در خونه ی ما رو هم میزنه یاسمن! اگه دوست داشتی یک پست رمز دار بزار و  از نگرانیات بنویس سعی می‌کنم کم تر وراجی کنم. به جبران خوبی های تو، تو همه ی این سالها...

پاسخ:
وای چقدددر خودم اون پست جام جهانی چشم هات رو دوست داشتم 🤣 خودشفیته ام
نگو این طوری زینب. تحمل چیه؟ تو دوستمی. من همیشه از اینکه تو یکی از مخاطب های همیشگی اینجا هستی خوشحالم. یه مخاطب ثابت داشتن خیلی کیف میده. 
شاید همین کار رو کنم و پست رمزدار بذارم تا فقط خودمون با هم حرف بزنیم. 
منتظر در زدن شادی می مونم. 
راستی توی بله هم یه پیام دادم. بعدا بخون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">