مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۰۴ ب.ظ

پنجره ای رو به دشت ها

دلم می خواست وقتی هوا معرکه میشد،وقتی ابرهای سیاه می آمدند بالای سرمان تا حسابی ببارند و بغرند،پنجره مان رو به دشت های وسیع سرسبز شمالی باز میشد.نه به روی این همه ساختمان.

این آسمان دیدن دارد.

باید تا چشم کار می کند آسمان سیاه را ببینی و دشت های خیس خورده را.

۹۹/۰۱/۱۹
یاس گل

نظرات  (۲)

 

خیلی خیلی فرق داره دنیاهای آدم ها،نگاهشون و چیزهایی که میخوان

اما همشون وجه مشترکی دارن و اون اینه که همه دارن میگردن و خیال میبافن و اینی که هست رو نمیخوان.نمیدونم خوبه یا نه.اگه آدم ها راضی میشدن خب شاید آسوده تر بودن ولی احتمالا هیچوقت به ماه سفر نمیکردن و دوربین عکاسی و اینترنت وجود نداشت.

پاسخ:
آره
چقدر خوب به هر دو جنبه ی مثبت و منفیش اشاره کردی وجیهه
همه دنبال تجربه چیزایی هستن که تا الان فرصت تجربه ش رو نداشتن

وااااووو چه زیبا بود:))

اونجوری خیلی قشنگ می شد...

پاسخ:
خیلی.چه صفایی داره زندگی روستایی ها

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">