مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۲۳ ب.ظ

اشتیاق زاید الوصف

بعضی وقت ها واقعا نمی دانم باید با چه کسی صحبت کنم.آدم های خوب و صبور زیادی را می شناسم که می توانم تمام اشتیاقم را نزد آن ها ببرم و خودم را به شکلی خالی کنم.اما گاهی شدت اشتیاق به قدری زیاد است که هیچ کس را برای تخلیه ی هیجان بسیار زیادم نمی توانم پیدا کنم.

دیروز بالاخره پس از دو سه ماه مطالعه توانستم به عدد پنج ساعت در روز برسم.برای کسی که روزی یازده ساعت درس می خواند این عدد خنده دار است اما برای من نه.چون این بالاترین ساعتی است که امسال برای درس خواندنم ثبت کرده ام.

رویای دانشگاه آن چنان برایم پررنگ شده که همین دیشب به خودم گفتم:اینطور نکن با خودت.آمدیم و قبولی اتفاق نیفتاد.نابود می شوی ها.

وقتی این جمله ها را با خودم گفتم کمی وارفتم.دلم خواست یک جا بنشینم و کمی هم غصه بخورم.

یادم آمد دو سال پیش را.وقتی که نتایج ارشد آمده بود و منی که خوشبین بودم به قبولی،توی آن صفحه دیدم که هیچ جای تهران قبول نشده ام.

یادم نمی رود که چطور تا چند دقیقه بی حرکت فقط به سقف زل زدم و بعد سعی کردم خودم را جمع و جور کنم.

بعد از یادآوری این خاطرات دوباره از در امید دادن به خودم برآمدم و گفتم:دیگران چطور قبول می شوند؟خب چرا تو نشوی؟

هربار که به بازگشت مجدد به دانشگاه فکر میکنم پر از شوق و انگیزه می شوم.

یک بار به سارا و یک بار هم به وجیهه این را گفتم که:

وقتی زندگی ام طبق برنامه پیش می رود حالم خوب است.وقتی حالم خوب است بدانید که یعنی هم درسم را می خوانم و هم می نویسم.

احتمالا از این پس تا کنکور پست های این چنینی من را بیشتر خواهید دید.می دانم که خیلی هایتان از کنکور دل خوشی ندارید و حوصله ی خواندن پست های مرتبط با آن را هم ندارید.مرا ببخشید.من باید اشتیاقم را با خیلی ها تقسیم کنم.این مدت را صبوری کنید لطفا.صبوری...

۹۹/۰۱/۲۶
یاس گل

نظرات  (۴)

ایشالا موفقیتتو می بینیم(((=❤️️

پاسخ:
ممنووونم.پن هم برات آرزوی موفقیت دارم

قربونت❤️️❤️️

میدونم که خیلی با هم بحث کردیم درباره دانشگاه.من اینجا فقط دو تا نکته رو میگم و اعلام آمادگی میکنم که حاضرم دوباره وارد بحث بشیم

1.توی برنامه هایی که این دو سال داشتم توی اون هایی موفق نبودم که بیشترین تلاش و زحمت رو براشون کشیدم.اگر فکر میکنی که خوب تلاش نکردی پس نتیجه خوبی هم نخواهی گرفت اشتباه میکنی.

2.خیلی توضیح دادی که چرا اولویت اول و آخرت تهرانه.من هم قانع شدم.اما بیا به این فکر کن که شاید خیر تو چیز دیگه ای باشه.با خودت نگو فقط تهران!چون این موضوع انرژی بیشتری ازت میگیره بجای اینکه مشوق باشه(خب برای من اینطوریه)

2+1.دیروز ایمیلی از یک عزیز به دستم رسید.قسمتی از اون رو هیمنجا میگذارم:"... یک مثال دیگرش هم وحید شمسایی(همان بازیکن سابق فوتسال) هست. این آقا
کاپیتان تیم ملی بود و افتخارات زیادی هم بدست آورده. یادم هست در یک
مصاحبه پرسیده بودند چطور شد که سراغ فوتسال آمدی؟ جواب داده بود که من
اول در کار ساختمان سازی بودم و چون سرمایه ام را خوردند، مجبور شدم به
فوتسال بصورت حرفه ای بپردازم! یعنی شما حساب کنید، شاید اگر این اتفاق
به ظاهر تلخ رخ نمی داد الان فوقش ایشون یک بساز بفروش عادی بود و خبری
از شهرت و افتخار هم نبود...خلاصه اینکه شاید کمی کلیشه ای باشد ولی به
قول این شعر (ما نبودیم و تقاضامان نبود، لطف تو ناگفته ما می شنود) گاهی
خدا چیزی که برای ما بهتر و با ارزشتر هست را فراهم می کند آن هم
درحالیکه خودمان اصلا قصد و برنامه ای برایش نداشته ایم!"

این کامنت طویل فقط برای اینه که تو با احساس بهتری ادامه بدی.شاید بهتره یک روز فاضله بگیری از درس و بعد با اشتیاق بخونی.شاید هم باید دعوات کنیم!
 

پاسخ:
وجیهه 😍
چقدر نظرت رو دوست دارم.
راستش مطمئن نیستم ولی بعید می دونم از اونایی باشم که روزی یازده ساعت درس می خونن.ولی می دونم همین پنج ساعت رو درست حسابی خوندم.شایدم واقعا ساعت مطالعه تعیین کننده نباشه.حرفت رو قبول دارم.
میگم چقدر خوبه که همچین ایمیلی دریافت کردی و چه بهتر که برای منم نوشتی.
می دونم خودتم این روزها درگیر درس خو5ندنی.و می دونی من هم برات آرزو دارم نتیجه ای بگیری که آبنده ت رو می سازه.
آها در مورد ماجرای شمسایی...من نمی دونم امسال برام چی رقم بخوره.ولی اگر قبول شم می تونم مطمئن شم قبول نشدنم توی ادبیات دلیل داشته و دلیلش همین بوده که بیام سمت این یکی رشته

سلام.

اینکه دل خوشی از کنکور نداریم درست اما این دلیل نمیشه که مشتاق خواندن پست های کنکوریت نباشم اونم درست زمانی که به این قشنگی حال یه آدم هدفمند رو توصیف میکنی!

آرزوی موفقیت،موفقیت و خیر بسیار!^_^

پاسخ:
آخ چقدر دلم برات تنگ شد زینب
چقددددر
جدی جدی وقتی هدفی توی زندگی آدم نیست که براش تلاش کنه چقدر همه چی بیخود به نظر میاد
ممنووونم که همچنان باهامی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">