مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

نمی دانم دقیقا پیش از خواب بود که به این موضوع فکر می کردم یا صبح شده بود و پس از بیدار شدن از خواب بود!

یک آن تصور کردم زمان به اندازه ی 4 سال جلو رفته است و من در سی و یک سالگی ام هستم.دقیقا با همین شرایط امروز اما در سی و یک سالگی.

در صورتم کم کم نشانه های ورود به دهه ی جدید زندگی ام دیده میشد.هنوز هم آشپزی بلد نبودم.هنوز هم رانندگی بلد نبودم.همچنان به کار ثابت یا لااقل دارای درآمد متوسطی مشغول نبودم و اندک درآمدی از نوشتن های گاه به گاهم داشتم.همچنان دلم می خواست ارشد بخوانم اما برای قبولی تلاش زیادی نمی کردم.همه چیز درست شبیه به امروز بود.فقط سنم بالاتر رفته بود.

فکر کردم در صورت قرار گرفتن در چنین موقعیتی چگونه خواهم بود؟ و پاسخ دادم: خیلی بد.

از تصور اینکه چهار سال دیگر هم در شرایط امروزم باشم،ترسیدم. از درجا زدن ترسیدم.

شاید اگر 4 سال پیش هم در 23 سالگی به این موضوع فکر می کردم،حالا اینجای کار نبودم.قطعا از تصور یک بیست و هفت سالگیِ شبیه به امروز،حس خوبی نداشتم.

شاهین کلانتری می گوید ما بیش از اینکه وقتمان را پای استعدادها و توانایی مان بگذاریم،آن را خرج تلفن همراه و فضای مجازی می کنیم.

فکر کردم که چقدر آدم باید بیکار باشد،چقدر باید حقیر شده باشد که صبح تا شبش را در فضای مجازی تلف کند.مثلا یک نفر وقتش را اینطور تلف کند که به شکل نامحدودی در گروه های تلگرامی و واتس اپی با دوستانش صحبت کند.دیگری بدون هدف خاصی و صرف سرگرمی،هر روز پای تماشای استوری ها و پست های اینستاگرامی بنشیند و نفهمد چطور روزش شب شد.آن دیگری هزار استوری بگذارد تا بلکه به یکی از استوری هایش،فلانی واکنش نشان دهد.یک نفر دیگر رفتار کسی را که روی آن کراش دارد چک کند و ببیند که طرف پای کدام پست ها نظر گذاشته و چه صفحه ی تازه ای را دنبال کرده است و ... .

چقدر آدم باید از مهم ترین اهداف زندگی اش دور شده باشد.چقدر باید در برابر این فضا،دچار از خود بیگانگی شده باشد و سوال مهم اینکه:اصلا دنیا چه نیازی به این آدم ها دارد؟بود و نبودشان برای خود و دیگران چه فرقی می کند؟

من به این ها فکر کردم و دلم خواست چهار سال دیگر در شرایط بسیار بهتری باشم.

و حس کردم دیگر به اندازه ی روزهای نوجوانی ام،آنقدرها هم زمان در اختیارم نیست...

۹۹/۰۳/۰۵
یاس گل

نظرات  (۵)

۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۵۵ شیفته گونه

چقد موافقم باهات

البته آدم گاهی از روزا اینطوری دچار از خود بیگانگی میشه(وی به کله خودش می‌کوبد) 

ولی واقعا چه احتیاجی به همچین آدمهایی هست؟؟؟؟

پاسخ:
آره الان دوره زمونه ای شده که بالاخره یه وقت هایی احساس از خودبیگانگی سراغ آدم میاد
۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۹ نرگس بیانستان

ای کاش همه چنین تلنگری بخوریم 

 

چقدر جمله اخر به دلم نشست :)

پاسخ:
این ها رو هی می نویسم که به خودمم تلنگر بزنم 🙈

سلاااام یاسمن:) همه ی ما یه جایی از زندگیمون سردرگم میشیم و نمیدونیم از زندگی چی میخوایم(البته این جوری که از نوشته ات فهمیدم تو میدونی از زندگی چی میخوای ولی کار خاصی براش نکردی هنوز!) خلاصه که در این موارد تنها نیستی! 

یه مدته تو کست باکس، پادکستای هلی‌تاک رو پیدا کردم که از هدف و این چیزا هی حرف میزنه. شبیه تبلیغ شد کامنتم! ولی واسه وختایی که اینجوری میشیم خوبه، پیشنهاد میکنم گوشش کنی:)

پاسخ:
نیکو تو هر زمان که به اینجا سر می زنی من رو خوشحال میکنی. ممنون از پیشنهادت. کار خیلی خوبی کردی که بهم گفتی

من بدون هدف حالم بده میشه 

از صبح اهداف روزانه چه آشپزی چه خرید گرفته ...تا اهداف میان مدت و بلند مدت ام رو از سن ۱۷ سالگی عادت دارم بنویسم و براشون تلاش کنم ولی تنها تو دکتری و زبان درجا میزنم و خودمو سرزنش میکنم  ولی خدارو شکر از خیلی جهات از خودم راضی ام ...

پاسخ:
واقعا شکرخدا
تو واقعا هدفمندی زهرا
از اون هایی نیستی که وقتشون رو الکی تلف کنن

یه جورایی بیشتر آرمانی ام که بعضی وقتها خیلی اذیتم می‌کنه ...

دوست دارم تو هر زمینه ای بهتر باشم ولی شدنی نیست ...

پاسخ:
می دونم چی میگی
منم دچارشم زهرا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">