مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

در باب کلود فرولو؛رئیس شماسان

فرولو کیست؟مردی که از همان سنین جوانی،جز کسب دانش،هدف دیگری برای به دنیا آمدن خود نمی بیند. او به شکل سیری ناپذیری در پی علم است. در واقع می توان گفت که او مجنون علم است. زندگی او چنان در کتاب ها محصور شده است که حتی از ازدواج نیز صرف نظر می کند.علی الخصوص زمانی که با از دست دادن پدر و مادر، حمایت از برادر کوچکتر به او محول می شود و او در قبال پرورشِ در خور برادرش؛ژان نیز احساس مسئولیت می کند.

فرولو در فصل های آغازین کتاب "گوژپشت نتردام" یک مرد کاملا منحصر به فرد است. او همان کسی است که سرپرستی کازیمودوی گوژپشتِ زشت رو را بر عهده می گیرد آن هم در زمانه ای که به امثال کازیمودو به چشم بچه ی شیطان نگاه می کنند و هیچکس مایل به نظر انداختن بر چهره ی آن ها هم نیست،چه رسد به قبول نگهداری از آن ها.

فرولو در سی  و پنج سالگی بر فراز دانش و معرفت ایستاده است. درست است که هیچ کس در شهر از او و از آن چهره ی خشکِ همیشه سر به زیر انداخته اش خوشش نمی آید اما کسانی که در جستجوی علم اند به سراغش می روند و شاگردی اش را می کنند.

او از زنان همواره دوری می کند. حتی درخواست ملاقات دختران درباری را هم نمی پذیرد. اما بالاخره روزی می رسد که در او بذر احساس تازه ای نسبت به یک دختر پانزده شانزده ساله ی کولی یعنی اسمرالدا جوانه می زند.احساسی که البته او را بیش از آن که خوشحال کند،تحت فشار می گذارد و هرچه زمان جلوتر می رود ریشه های علاقه به اسمرالدا نیز در او عمیق تر می شود و او را تا مرز جنون پیش می برد. جنون تازه ای که جنون پیشین او یعنی شیفتگی اش به علم را به نابودی می کشاند.

هر اتفاقی می تواند او را به یاد اسمرالدا بیاندازد. تمرکز او رفته رفته از دست می رود و زیر فشارِ جدال درونی اش با عشق اسمرالدا چهره اش بیش از پیش به مردگان شبیه می شود.

او اسمرالدا را می خواهد. و چون او را می خواهد هیچ کس دیگری نباید به دختر نزدیک شود. تمام داستان حول همین محور می چرخد،تلاش های فرولو برای دور کردن دیگران از اسمرالدا و نزدیک شدن خودش به او.

اما بد ماجرا اینجاست که اسمرالدا کوچکترین علاقه ای به راهب بدخو ندارد بلکه از او انزجار دارد.

فرولو گاه آن چنان در برابر اسمرالدا حقیر می شود و به التماس می افتد که خواننده از صمیم قلب بر او احساس ترحم می کند و گاه آنچنان وحشیانه با اسمرالدا رفتار می کند که بدجنس و شیطان صفت به نظر می آید.

علاقه مندی رئیس شماسان به دخترک کولی یکی از آن عاشقانه های تلخ است که فردی چون او را از اوج به زیر می کشاند. او به واقع سقوط می کند،در درون خودش.او درست شبیه به انتهای داستان،از فراز به فرود می آید و نابود می شود.

فرولو یکی از آن جنون زده هایی است که معتقد اند معشوق اگر برای من نیست برای هیچ کس دیگری هم نباید باشد. و اگر برای من نیست پس چه بهتر که معشوق زنده نباشد... .

۹۹/۰۳/۲۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">