مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ب.ظ

آن عمارت باشکوه

طبقه ی دوم را نشانش می دهم و می گویم:آنجا! می بینی؟ آنجا اتاق من است.

امتداد انگشت اشاره ام را می گیرد و نگاهش به پنجره های به نسبت کوتاه اتاقم می رسد.بدون اینکه سرش را به سمت من برگرداند می پرسد:حالا چرا آنجا؟این همه اتاق داخل این عمارت است.

بعد نگاهش را به سوی طبقه ی سوم می برد و می گوید:مثلا اتاق زیرشیروانی.

حرفش را تایید میکنم اما همچنان علاقه ام به همان اتاق طبقه ی دوم عمارت است.همان که درست آن گوشه واقع شده.یک جور حس امنیت می دهد.زیاد توی چشم نیست.در جایی نیست که اهالی ساختمان مدام از جلویش رد شوند و صدای ترددشان را بشنوی.

او همچنان محو تماشای محوطه ی بکر و چشم گیر منطقه است که می گوید:من هم انتخابم را کردم.و دستش را رو به خانه ی دو طبقه ی پشت عمارت می گیرد.

می پرسم:کدام اتاقش را می خواهی؟

می خندد.یکی از ابروهایش را بالا می برد و می گوید:اتاق؟کل خانه مال من است.چه فکر کرده ای؟

دیسِ پلوخوری را با احتیاط دوباره داخل بوفه می گذارم و از پشت شیشه،به منظره و عمارت نقاشی شده ی کف دیس نگاه می کنیم.

۹۹/۰۹/۲۲
یاس گل

نظرات  (۳)

۲۳ آذر ۹۹ ، ۱۰:۱۳ نرگس بیانستان

چه حس عجیبی داشت :)

پاسخ:
راستی نرگس برای پست های رمزدارت اگر ممکن بود لطفا به من هم رمز بده 😊
۲۳ آذر ۹۹ ، ۱۴:۲۲ فاطیما کورکی

چه جالب بود یاسمن :)) 

پاسخ:
ممنون از حضورت فاطیما

انگاری پرنس ادوارد!گرین گیبلز!

چه حس سبزی...

پاسخ:
حالا دیگه بازش نکردم وگرنه یه لُرد هم توی عمارتمونه  😉😆

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">