مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۲۶ ب.ظ

اجر صبر

قلبم تند می زد،خیلی تند.درست مثل هردو مرتبه ی قبل.

تصویر شکستم در سال های گذشته از جلوی چشمم رد نمیشد.از دیدن نتیجه می ترسیدم.

زیر لب گفتم:خدایا تحملش را بده.

و آرام آرام به پایینِ صفحه آمدم.

کادر نتیجه،قرمز نبود،سبز بود.این بار سبز بود:

 

زبان و ادبیات فارسی/دانشگاه الزهرا/روزانه

 

خیال می کردم،روزی که به این لحظه ی بخصوص برسم-لحظه ای که چند سال منتظرش بودم و برایش تلاش ها کرده بودم،اشک ها ریخته بودم و حسرت ها خورده بودم-خیال می کردم در چنین لحظه ای،جیغ شادی خواهم کشید یا از فرط خوشحالی خواهم گریست.

اما هیچ کدام از این ها اتفاق نیفتاد.

فقط هر دو دستم را جلوی صورتم گرفتم و صورتم را چند لحظه با دست هایم پوشاندم.چشم هایم گرم شد اما به گریه نرسید.

سرم را بالا آوردم و با نیشی نیمه باز-اما نه خیلی باز-گفتم:مامان!قبول شدم.

۰۰/۰۷/۲۸
یاس گل

نظرات  (۲)

اینقدر برات خوشحالم که دیروز داشتم از خوشحالی بغض میکردم 😭

پاسخ:
فقط اون هایی که مثل تو از تلاش و علاقه ام خبر داشتن اینطوری بودن 😢
۲۹ مهر ۰۰ ، ۰۷:۲۴ حاج‌خانوم ⠀

سلام

مبارکه عزیز... ارشد یا دکترا؟

ان‌شاءالله به خیر و خوبی...😊

پاسخ:
سلااام
خیلی خیلی ممنونم. زنده باشی
ارشد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">