مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۰۶ ق.ظ

دانشگاه در هفته‌ای که گذشت

یکشنبه دانشگاه نرفتم.خانواده می‌گفتند وقتی هم‌کلاسی‌هایت روز اول را نمی‌روند تو چرا می‌روی؟ خانه ماندم و تا سه‌شنبه که روز دوم کلاس‌هایم بود صبر کردم‌.

سه‌شنبه سر کلاس نظم و نثر عربی،من بودم و زهرا. استاد درس داد.بعد با زهرا رفتیم سلف و دیدیم آن‌جا خیلی شلوغ است.ما هم غذا رزرو نکرده‌ بودیم.راه افتادیم سمت رستوران ترمه که در داخل دانشگاه است.آنجا یک پرس پلوجوجه گرفتیم و با هم خوردیم.

برگشتنی از جلوی دانشکده هنر می‌گذشتیم و دیدیم تعدادی از دانشجویان روی زمین نشسته‌اند و برای مهسا شمع روشن کرده‌اند‌‌.ارام بودند و شعاری هم نمی‌دادند.

کلاس بعدی که سیر آراء و عقاید اسلامی در ادب فارسی بود شدیم پنج نفر. بعد از کلاس فکر کردیم برای کتاب‌های این ترم هزینه کنیم یا نه،امانتشان بگیریم. من به یکی از دوستان ادبیاتی‌ام پیام دادم و قرار شد با پیک برایم کتاب‌ها را بفرستد و این ترم دستم امانت بماند.

موضوع پایان‌نامه ام هم تصویب نشد.یعنی گفتند این حجم داستان خیلی زیاد است و تعداد نویسنده‌هایی که در نظر داری هم خیلی زیاد است. باید محدودترش کنی. برای همین نشسته‌ام یکی یکی داستان‌ها را می‌خوانم تا ببینم آیا به موضوع پرتکراری می‌رسم که روی همان موضوع محدودش کنم؟

دیروز ما کلاس نداشتیم.دانشگاه نبودیم.اما در صفحه دانشکده هنر دیده بودم که قرار است دانشجویان مثل باقی دانشگاه‌ها تجمعی داشته باشند‌.

بعد خبرش در فضای مجازی پخش شد و تصاویر اعتراض دانشجویان دانشگاه ما هم منتشر شد.

از آن چه که پای یکی از تصاویر نوشته بودند خوشم نیامد:اعتراض دانشجویان در دانشگاه تفکیک جنسیتی الزهرا.

"تفکیک جنسیتی"...راستش من از اولش هم از این بابت هیچ مشکلی نداشتم.برایم اهمیتی نداشت کجا قبول می‌شوم.منظورم این است که مهم نبود جایی که می‌روم یک دانشگاه عادی است که دانشجویان دختر و پسر کنار همند(مثل دوره کارشناسی‌ام)یا فقط مختص دختران است.شاید در خصوص دخترانه بودن محیط دانشگاهمان به شوخی‌هایی که با آن می‌شود بخندم اما ابدا این موضوع برایم دغدغه نیست و حتی در این محیط احساس راحتی بیشتری دارم.

علاوه بر این‌ها تاسیس دانشگاه الزهرا برمی‌گردد به سال ۱۳۴۳،یعنی قبل از انقلاب.البته آن روزها اسمش این نبود.اینجا مدرسه عالی دختران بود و زمین‌های آن را هم مستوفی الممالک وقف آموزش و تحصیل دختران کرده بود.دقت کردید؟یعنی از همان زمان اینجا در اختیار دختران بوده است و این مسئله ربطی به بعد از انقلاب ندارد.

القصه...حالا که اینستاگرام و واتس‌اپ فیلتر است،گفتم بیایم و یک پست جدید بگذارم و از این روزها و هفته‌ای که گذشت بگویم.

این عکس را هم سه‌شنبه،روبروی دانشکده ادبیات گرفتم‌.

۰۱/۰۶/۳۱
یاس گل

نظرات  (۶)

سلام هم‌دانشگاهی :) 

دانشگاه دوست‌داشتنی من ♥️

از من می‌شنوی هر روزت رو با شهدای دانشگاه شروع کن. رزق‌های خوبی میدن.

پاسخ:
اِ چه خوووب، یه هم‌دانشگاهیِ دیگه 🤩
چه پیشنهاد خوبی
یادم می‌مونه

سلام من رو به گل‌های ماگنولیا برسون.

همون درخت بزرگ سمت خوارزمی.

فصل بهار دیدنیه گل‌های با شکوهش.

پاسخ:
آخی فکر کنم نزدیک بهار بود که عکس انداختم ازشون
چند سال پیش فارغ التحصیل شدی؟

سلام یاسمن جان، خوبی؟ چقدر خوب بیان کردی مثل همیشه عالی بود...کاملا حس کردم تک تک لحظات اونجا بودم :)

 

 

 

 

پاسخ:
به به،زهرای عزیزم
ممنونم تو خوبی؟
یه وقت هایی عکس گذاشتن پای پست های وبلاگ واقعا زنده تر می کنه اون پست رو

سال ۹۸ فارغ‌التحصیل شدم. 

کارشناسی و ارشد همونجا بودم الحمدلله.

پاسخ:
آخ پس قشنگ ۶ سال از فضای اینجا بهترین استفاده رو کردی 😍 عالی

ممنونم عزیزم به خوبی شما، دقیقا👌🏻

 

آره فوق العاده است 😍 بالاترین و بیشترین استفاده رو کن. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">