مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ۰۹:۲۸ ب.ظ

اگر آن‌ها به میهنشان برگردند

امروز بعد از کلاس نظم و نثر عربی به بچه‌ها گفتم: من کاری دارم. برای ناهار منتظر من نمانید.

و رفتم سمت کتابخانه مرکزی. کتاب‌ها را برداشتم و از آن‌جا رفتم به سلف.

اتفاقا بچه‌های خودمان را هم دیدم،اما از قبل به دوستان افغانستان پیام داده بودم که:می‌خواهم سه‌شنبه با شما ناهار بخورم.

فاطمه پیام داده بود که سمت نوشیدنی‌ها نشسته‌اند.رفتم آن‌جا.

آن‌ها قرمه‌سبزی گرفته بودند،من دلمه.به جز فریده و فاطمه دو نفر دیگر از دوستان خوابگاهی‌شان هم بودند،آن‌ها هم افغانستانی.

نشستم کنارشان تا کمی از حال و هوا و خبرهای این روزها رها شوم.آن‌ها با لهجه‌ی شیرینشان درباره کلاس‌ها حرف می‌زدند.

وقتی غذایمان را خوردیم و سمت دانشکده راه افتادیم از آن‌ها پرسیدم:درستان که تمام شود اینجا می‌مانید یا به افغانستان برمی‌گردید؟

اولش از درِ شوخی درآمدند و گفتند:می‌آییم خانه شما زندگی کنیم.بعد گفتند:نمی‌دانیم.اگر بخواهیم دکتری بخوانیم خیلی طول می‌کشد.ممکن است ازدواج کرده باشیم.ممکن است بچه‌دار شده باشیم.

فکر کردم چقدر جالب است که ازدواج و فرزنددار شدنشان را دور نمی‌بینند.برعکس من که تقریبا در بیشتر تصویرسازی‌هایم از آینده‌، خودم هستم و خودم و خودم این را می‌خواهم‌.

وقتی به این فکر کردم که آن‌ها را از یک-یک و نیم سالِ دیگر به بعد نمی‌بینم،احساس دلتنگی‌ام شروع شد.

اگر آن‌ها به افغانستان برگردند من دیگر کی و کجا می‌توانم ببینمشان؟

۰۱/۰۷/۱۹
یاس گل

نظرات  (۴)

چه خوب که هواشونو داری.

بعضیاشون واقعاً شریف و پرتلاشند،

و البته کم هزینه و پر بازده!

یعنی قلیل المؤنه و کثیرالمعونه اند

پاسخ:
این بچه ها همین طور هستن،صبور و پرتلاش. ترم قبل از افغانستان به کلاس های آنلاین وصل می شدن و تقریبا چیزی از کلاس نمی فهمیدن چون اصلا نتشون قوی نبود. با کلی استرس و دردسر بالاخره شرایطشون جور شد تا وسط های ترم بتونن بیان ایران. اومدنشون اصلا راحت نبود. 
۱۶ آبان ۰۱ ، ۲۰:۰۵ چوی زینب دمدمی

وای،چقدر شیرینن این به قول شما دوستان افغانستانی=)))

من دوتا دوست افغانستانی دارم و واقعا عاشقشونم. جزو دل‌نشین ترین افرادین که تو زندگیم بهشون یرخوردم❤

پاسخ:
به به، چه عااالی. خوشحالم که می‌شنوم. دوستی‌تان مانا
۱۶ آبان ۰۱ ، ۲۰:۰۶ چوی زینب دمدمی

البته رفقای من که قرار نیست برگردن،ولی درک می‌کنم چی می‌گین.

این حسو فقط با این دو نفر تجربه کردم. اگه یه روز بیاد که دیگه نتونیم همو ببینیم من چیکار کنم؟

پاسخ:
دوست های من می گفتن وقتی رفتیم تو بیا افغانستان 😄 واقعا وقتی نباشن راهی جز همین ارتباط اینترنتی نیست فعلا
۱۶ آبان ۰۱ ، ۲۱:۴۷ چوی زینب دمدمی

نه این‌که حالا ایران خیلی خوب وگل وبلبل باشه؛ولی افغانستان وحشتناکه واقعا. اصلا دلم نمیخواد برم اونجا.

دوستام خودشون متولد همین‌جان وتاحالا فکر نکنم ولایت خودشونو دیده باشن.  اما اقوام دارن اون‌جا. ویه بار می‌گفتن یه روزی بالاخره صلح فراگیر می‌شه وظالما میرن وما تورو می‌بریم کشورمونو بهت نشون میدیم..TT

پاسخ:
آخی...یعنی می رسه اون روز؟ چقدر طالب اون روزم...چقدر چشم انتظارشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">