مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۷ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۴۴ ب.ظ

از رنجی که می‌برم

صبح حالم خوب بود. شبِ قبلش با خودم قرار گذاشته بودم که به هم نریزم و باانگیزه پای درس‌هایم بنشینم. بخوانم، بنویسم و از هیچ چیز نترسم. با خودم قرار گذاشته بودم که تاب بیاورم و عبور کنم از این روزهای سخت.

تا اینکه باز وارد اینستاگرام شدم. تا اینکه استوری‌ها را باز کردم‌. در برخی استوری‌ها فحش دیدم، حرف‌ رکیک دیدم. مچاله شدم.

در استوری دیگری کشته شدن جوانی نوزده ساله در اعتراضات به خاطر ضربه‌های باتوم به سرش را خواندم.مچاله شدم‌.

فیلم کتک زدن یک بسیجی را دیدم،مرگش را. مچاله شدم‌.

دیدم چروکیده‌ام. آمدم در استاتوس واتس‌اپ درددلم را بنویسم که دیدم دوست دیگری در استاتوسش نوشت اگر این روزها بغض می‌کنید،عصبی می‌شوید، بی‌ادب شده‌اید و نمی‌توانید خودتان را کنترل کنید، شما یک انسان شریف هستید. بخش بغض کردن و عصبی شدنش را درک می‌کردم اما فحاشی و از کنترل خارج شدن را درک نمی‌کردم، نمی‌فهمیدم. اتفاقا این قسمت دقیقا همان چیزی بود که داشتم به خاطر تماشا کردنش زجر می‌کشیدم.

از گذاشتن استاتوس منصرف شدم. درددلم را پاک کردم. چون حس کردم من یک انسان شریف و معمولی نیستم که این چیزها را نمی‌فهمم.

در خلوتم گریه کردم و بعد فکر کردم وقتی همه در حال تخلیه کردن احساسات منفی‌شان هستند پس من باید کجا خودم را خالی کنم؟ چگونه خودم را خالی کنم که حال انسان دیگری بد نشود، که قلبی نرنجد؟

من فردا به کلینیک مشاوره دانشگاه می‌روم‌...

 

+ این آهنگ ، تمامِ حال این‌روزهای من است.

۰۱/۰۸/۰۷
یاس گل