مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۱، ۰۳:۰۸ ب.ظ

کاش زمان به عقب برمی‌گشت

به دکتر می‌گویم: چند وقت است که ریزش مویم شدیدتر شده. می‌پرسد:مثلا چند وقت می‌شود؟ می‌گویم:حدود یک ماه.

می‌گوید: در یک ماه اخیر مسئله استرس‌زایی برایت پیش نیامده؟البته می‌تواند به خیلی مسائل ارتباط داشته باشد، مثلا یک دوره مریضی سخت. یا حتی بعضی‌ها بعد از واکسن‌هایی که زده‌اند دچار ریزش مو شده‌اند.

می‌خواهم بگویم: استرس؟ بیش از یک ماه است که حالم خوش نیست. یک ماه است که غم پشت غم، استرس پشت استرس. اما همه‌چیز را می‌اندازم گردن پایان‌نامه‌ی بی‌نوا.

دکتر می‌گوید: شالت را باز کن. باز می‌کنم. دست می‌برد در موهایم و می‌گوید: اُ بله ریزش شدیدی داری.

برایم دارو می‌نویسد. شامپو، آمپول،قرص. می‌گوید: اگر بهتر نشد باید مزوتراپی کنی.

با مادر می‌رویم آن پایین در کافه‌ی کلینیک می‌نشینیم و چیزی می‌خوریم. بعد راه می‌افتیم سمت ایستگاه.

از کنار دختران دبیرستانی می‌گذریم. دارند شعار می‌دهند. یک کلمه در شعارشان هست که نمی‌فهمم. انگار گوش‌هایم درست نمی‌شنوند. پنج دقیقه که می‌گذرد تازه می‌فهمم چه شنیده‌ام. گوش‌هایم داغ می‌شوند. انگار از اینکه این کلمه را شنیده‌اند شرمنده‌اند.

بی‌آر‌تی می‌رسد. یک نفر با لباسی که شبیه لباس بسیجی‌هاست پیاده می‌شود. با کسی کاری ندارد. راه خودش را می‌رود. اصلا شاید فقط یک سرباز است. من لباس‌ها را نمی‌شناسم.

بی‌آرتی حرکت می‌کند و می‌بینم دخترها به سمت کسی همان علامت منشوری را نشان می‌دهند. نمی‌فهمم به چه کسی.

ایستگاه بعد یک دختر سوار بی‌آرتی می‌شود. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته که ناگهان روی زمین می‌افتد.دو سه نفر جیغ می‌کشند. دختر درست جلوی پای من است. یک لحظه تصویر مهسا می‌آید توی ذهنم. درست همان‌طور افتاده روی زمین.

دختر سرش را بلند می‌کند. هراسان به اطراف نگاه می‌کند. مادرم و یک نفر دیگر از او می‌پرسند:حالت خوب است؟ دختر اصلا نفهمیده چه اتفاقی افتاده است. یک نفر از پشت سرم می‌گوید: خدا را شکر که سرش به میله نخورد. راننده متوقف می‌شود و می‌آید ببیند چه اتفاقی افتاده. مسافران می‌گویند: چیزی نیست. ما حواسمان هست شما حرکت کنید.

به دختر کمی آب می‌دهند. بیسکوییت و شکلات می‌دهند. می‌گوید: یک دفعه چشمانم سیاهی رفت.

او را بلند می‌کنند و روی صندلی می‌نشانند.

بغض توی گلویم متورم می‌شود.

کاش مهسا هم پس از افتادن از جایش بلند می‌شد.

کاش زمان به عقب برمی‌گشت.

کاش هیچ‌یک از این اتفاقات نیفتاده بود...

۰۱/۰۸/۱۶
یاس گل

نظرات  (۴)

کاش😔😔😔

پاسخ:
می‌دونی؟ این روزها گاهی آروم به خدا میگم اگر تهش شیرینه بذار بمونم و ببینم. اما اگر تهش قشنگ نیست، نذار ببینم.

مهسا چیزی جز یه بهونه نبود و نیست 

با مرگ یک نفر هیچوقت همچین اتفاقاتی نمیفته 

کلییییی هیزم تو این انبار جمع شده بود که مهسا چه اتفاقی چه عمدی اصطحکاک لازم شد برای جرقه....

 

پاسخ:
آره
می‌دونم حتی اگر این اتفاق نمی‌افتاد، در زمان دیگری و به شکل دیگری این جریان بالاخره شروع می‌شد. این هم یک جور انفجار بود‌. اما شاید تصور می‌کردم کمی دیرتر این اتفاق بیفته.
هی سعی می‌کنم به انتهاش فکر کنم ولی دیگه هیچ پایانی نمی‌بینم. دیگه هیچ تصوری از آینده ندارم. هیچ وقت آینده برام انقدر مبهم نبود...
۱۶ آبان ۰۱ ، ۲۱:۳۷ شاگرد بنّا

صبور باشید و استوار و امیدوار

آخرالزمان فتنه زیاد داره

هنوز اول راهیم...

پاسخ:
کاش عمرمون قد بده به آسانیِ بعد از سختی‌ها

وصل شو به یه گروه همفکر 

وصل شو به یه گروه همفکر 

دورانی نیست که تنهایی بشه دووم آورد 

البته مونده به شخصیتت، شاید خدا رو اونقدر خوب بغل کرده باشی که تنهایی رو حس نکنی 

ببین عین سقوط برای پرواز میمونه 

باید نتیجه کوچکترین انحراف از اسلام رو اینقدر شدید و تند می‌دیدم که می‌رفتیم به سمت اصلاحش. برای پیچیدن به سمت راست باید اول خوب به سمت چپ بری که سر فرمون رو کج کنی. باید خودمون رو میتکوندیم حسابی که بریم به سمت اسلام ناب. و اسلام ناب. اگه در حد شعار بمونه برامون کارمون ساخته است. اگه دنبال تقلید باشیم کارمون ساخته است. اگه سفیدترین رویاها رو نبینیم کارمون ساخته است تو این تاریکیا...

 

البته که خودت بهتر از من میدونی به نطرم. :`)

پاسخ:
درست میگی، الان دوران تنهایی طی کردن این مسیر نیست.
دیشب به این دو بیت مثنوی رسیده بودم:
پس چه چاره جز پناه چاره گر
ناامیدی مسّ و اکسیرش نظر
ناامیدی ها به پیش او نهید
تا ز دردِ بی‌دوا بیرون جهید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">