برای بیست و نهمین بار
هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسد که فقط برای چند دقیقهی کوتاه،خیلی کوتاه، به اینستاگرام سر بزنم. آن هم بیشتر برای انداختن نگاهی به دایرکت یا تماشای پستهای لئولینای کوچک.
از روزی که حضورم را در اینستاگرام کاهش دادهام حال روحیام به نسبت بهتر است اما ... .
راستش ۹ روز از شروع مصرف داروهای درمان ریزش مویم گذشته است و هنوز تغییری ندیدهام. دکتر گفته بود تا شش هفته باید درمان را ادامه دهم. ترسم از این است که به هفتهی ششم برسم و ... .
فردا بیست و نه سالگیام شروع میشود و احتمالا اولین سالیست که میخواهم آرزو کنم وقتی موهایم را خشک میکنم این همه مو کف زمین نریزد. وقتی دست در موهایم میبرم از شمردن تعداد موهای ریخته شده غمگین نشوم.
آرزوی بعدیام هم برای پایاننامهام است. امروز بخشی از پروپوزالم را نوشتم و نوشتن آن ادامه دارد. دوست دارم در سرتاسر مسیر از کاری که میکنم لذت ببرم. از فهم چیزهای جدیدی که پیش از این نمیدانستم، به ذوق بیایم. فعلا برای پذیرش دکتری آرزویی نمیکنم. اجازه میدهم نگاهم را به یک سال بعد بیندازم و دورتر نروم. زمان هرچیز که رسید آن موقع طالبش میشوم.
دیگر چه آرزویی دارم؟ گمان میکنم باقی همان آرزوهای همیشگی هستند. آرزوهایی برای خانوادهام و البته برای آرامش مردمم.
دوچرخه حالا نیست اما میخواهم تصور کنم به رسم روزهای نوجوانیمان هنوز میگوید به اندازه سنمان آرزو کنیم و به هیچ کس نگوییم.
فردا برای بیست و نهمین بار در آستانهی ورود به دنیا خواهم ایستاد و به دنیا سلام خواهم داد.
سلام، انشاءالله خداوند شفای کامل دهد،
و دریافت فوق دکترا و فوق تخصص
و سالها سعادت و سلامت و خوشبختی
یا علی