مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۱۰ ب.ظ

گلِ شاداب باغ خدا

نیمه‌ی اول گذشته بود و بچه‌های کوچک آن بیرون فریاد می‌زدند : ایران.

من داشتم توئیت‌های مردم در مورد بیرانوند را می‌خواندم و به آن تمدن کهن و ادبیات غنی و فرهنگ پرافتخاری که همیشه فقط حرفش را زده‌ایم فکر می‌کردم.

دونفر از دوستانم هم‌زمان با تماشای مسابقه پیام می‌دادند. حالشان گرفته بود. من اما از همان نیمه‌اول با خودم گفتم اصلا هفت تا بخوریم. چه می‌شود؟ برای همین با هرگلی که می‌خوردیم بی‌اختیار می‌خندیدم.

این هم نوعی واکنش دفاعی است دیگر. به هرحال بعد از پشت سر گذاشتن آن همه روز سخت و تحمل این همه استرس که تهش به ریزش موهایم منجر شد این بهترین کاری بود که می‌توانستم بکنم. همان دو گل طارمی هم جوری خوشحالم کرد که انگار نه انگار چهار گل دیگر اختلاف داشتیم و آخرش برنده همان انگلیس بود.

دیگر به هیچ‌کدام از این‌ها فکر نمی‌کردم‌ چون چند روز پیش با خودم گفتم بیا و از همین چیزهای کوچک لذت ببر، به همین چیزهای ساده بخند. مثل گذشته، مثل تمام آن روزهایی که نام دیگرت امید بود و اسم رمز تو خورشید.

اگر همین‌ها را هم از خودم بگیرم دیگر چه از یک گُلِ لطیف و شکننده باقی می‌ماند جز پژمردگی؟ جز گلبرگ‌های پرپر شده؟

نه...پرپر نمی‌شوم. آن هم در این روزهایی که الهام همیشه می‌گفت مگر این همه مشتاق ادبیات نبودی؟ داری آرزویت را زندگی می‌کنی دختر. با غم و غصه خرابش نکن...

پس سعی می‌کنم، سعی می‌کنم، سعی می‌کنم همان گل شاداب باغ خدا باقی بمانم.

و اما آن بیرون...

بچه‌ها رفته‌اند

و بعضی ماشین‌ها بوق شادی می‌زنند.

۰۱/۰۸/۳۰
یاس گل

نظرات  (۵)

۳۰ آبان ۰۱ ، ۱۹:۱۳ زری シ‌‌‌

منم هر دفعه گل میزدن خندم میگفت XD

پاسخ:
اِ پس تنها نبودم😂
آخه واقعا دیگه جون حرص خوردن نداشتم.

برای من حقیقتا اهمیت نداشت که می‌بریم یا میبازیم :)

 

پاسخ:
حالا جالبه که من کلا خیلی ورزشی نیستم، یعنی در حالت عادی مثلا بازی تیم خاصی رو نمی بینم ولی المپیک و جام جهانی که میشه یه جور عجیبی پیگیر بازی ها هستم. والیبال، فوتبال، کشتی، تکواندو، پرتاب دیسک، وزنه برداری... یعنی هیچی رو از دست نمیدم 🤭

سلام

 

خدا شادی و آرامش رو بیشتر از قبل بریزه تووی قلب و زندگی تون :)

پاسخ:
سلام.
خیلی متشکرم‌، همچنین. من هم برای شما و همه‌ی دوستان طالب ارامش و اتفاقات نیک هستم.
۳۰ آبان ۰۱ ، ۱۹:۵۹ شاگرد بنّا

اتفاقا من و خانواده دور هم دیدیم

تا آخر هم دیدیم

باز هم می بینیم

دست پر هم پا شدیم از جلو لپ تاپ

خلاصه ی تحلیل و تفسیر هم زمان با دیدن بازی هم شد این آیه:

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا ۖ وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ

 

 

 

بازی فوتبال یه ابزار کمک آموزشی خوبه که نباید از دستش داد! در تدارکم بازی بعدی رو با کل محله ببینیم و دور هم، با تحلیل دسته جمعی :)

پاسخ:
تماشای دسته جمعی بازی‌های جهانی کلا یه مزه دیگه ای داره.
شادی و غمِ برد و باخت هم تقسیم میشه بین جمع و حال دلشون کنار هم خوب میشه.
حالا اگر همراه با تحلیل باشه و ازش به عنوان یه ابزار کمک آموزشی استفاده بشه که دیگه خیلی جالبه.

 این واکنش ها به معنای مرگ فرهنگ غنی نیست. اون ادم ها هم ارزش هایی برای زندگی خودشون دارن و دارن تو جبه خودشون میجنگن همین.

حالا بگو من موقع بازی یاد چی افتادم؟ یاد پست چهارسال پیشت موقع بازی های جام جهانی یادته؟ اگه درست یادم مانده باشه خودتو تصور کرده بودی که دکترای ادبیات داشتی و کتابت پرفروش شده بود... من خودمو تصور کرده بودم تو موقعیت یه معلم... ولی اون موقع هیچ کدوممون تصور همچین روزایی رو برای کشورمون نداشتیم... . 

پاسخ:
زینب اتفاقا دوست داشتم سر فرصت در مورد این موضوع پستی بنویسم. ولی هربار امتناع کردم چون به خاطر حجم فشار غم و غصه‌ای که روی خودم بود سعی کردم دوری کنم از ورود به بحث. اما چون می دونم فعلا قصد انتشار چنین پستی رو ندارم لاجرم در پاسخ به خودت می‌نویسم. واقعا ببخش اگر طولانیه.
ببین چیزی که اینجا نوشتم کنایه‌ای به تمام معترضان نیست. من دوستان عزیزی دارم که می دونم این روزها چه حجمی از غم رو تحمل می کنن. قطعا من خودم هم به یک سری چیزها معترض هستم و اصلا اگر این روزها غمی نداشتم این آسیب جسمی که توی چند پست اخیر بهش اشاره کردم سرم نمی اومد.
 من دوست‌هایی دارم که معترض‌های برخوردار از فرهنگ هستن و اتفاقا پیش اومده که به خودشون هم گفتم فلانی از طرز رفتارت در این قسمت خیلی خوشم اومده. این مدت هم توی استوری شون دیدم که گفتن به فلان دلیل مایل نیستن بیننده‌ی مسابقات باشن. خب این یک انتخاب بر اساس ارزش هاشه. من اصلا روی صحبتم با این گروه نیست عزیزدلم.
این چیزی که اینجا گفتم کنایه‌ای به دسته‌ی دیگری از معترضانه که متاسفانه در توئیتر و اینستاگرام و حتی خیابان می بینیم و حقیقتا من نمی تونم ارزش محسوبش کنم: مثل نوشتن و بر زبان آوردن جملات رکیک خطاب به کسانی که مثل ما فکر نمی‌کنن، مثل شادی عمیق از آسیب رسیدن، زخمی شدن یا کشته شدن کسانی که مثل ما نیستن و گاهی حتی نمی دونیم واقعا طرف کی بوده. یکی از مشکلات اساسی من توی این دوره دشمن انگاری آدماییه که تا دیروز کنارشون زندگی و زیست معمولی ای داشتیم و حالا به خاطر اختلاف سلیقه و عقیده حاضریم بمیرن و قیافه شون رو نبینیم. مشکلم با به هم زدن دوستی ها به دلیل عدم تحمل عقاید مختلفه.
به عبارتی من انتظار دارم وقتی یک سری رفتارها سبب آغاز این اعتراض ها شده و مردم رو به خشم آورده لااقل دیگه در رفتار خود معترضین دیده نشه تا باور کنم همگی به یک سری اصول معتقد هستن و چهارچوبی برای خودشون تعریف کردن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">