در معرض بمبارانی از حرف های مخرب
مادرم چند ماهی است که دستگاه گوارشش به هم ریخته است. یک سال پیش آندوسکوپی کرد و مشکل بخصوصی نبود. اما این اواخر هر که از راه رسید به او گفت: «چقدر از بین رفته ای»، «خیلی لاغر شده ای»، «نیست خیلی چاق بودی، چاق تر هم شدی!»، «یک کم به خودت برس، آب شده ای.» و ...
واقعا آن ها نمی فهمیدند و متوجه نبودند شنیدن این حرف ها چقدر می تواند روی روحیه یک آدم تاثیر مخرب و منفی داشته باشد. من می دیدم که مادر هروقت به خانه برمی گشت جلوی آینه می ایستاد و به خودش نگاه می کرد و آه می کشید. دلم می خواست می رفتم و جواب همه آن آدم ها را می دادم. اما می دانم که حتی اگر آنجا بودم هم بعید بود بتوانم به اندازه آن آدم ها رک باشم. به هرحال سعی می کردم برای حفظ روحیه مادرم از او حمایت کنم و چیزی بگویم که اثر خورنده سخنِ اسیدی آن ها را خنثی کنم.
امروز شنیدم که مادرم می گفت: دیگر هرجایی نمی رود تا کمتر حرف بشنود. من وقتی این موضوع را شنیدم واقعا به درد آمدم و بغضم گرفت.
او حالا منتظر نتیجه آزمایشش است و من دعا می کنم چیز خاصی نباشد. باید چند وقت دیگر هم برای کولونوسکوپی برود و من باز هم دعا می کنم چیز خاصی نباشد یا لااقل درمان راحتی داشته باشد.
به هر روی می دانم که این روزها می گذرد اما پیامد منفیِ بر زبان آوردن برخی سخن ها برای دراز مدت روی روح و روان آدم باقی می ماند.
الهام می گفت بیشتر مردم قبل از آنکه حرفی،سخنی به فکرشان برسد، به دَهَنشان می رسد. فکر نکرده حرف می زنند. برای همین نباید به هر حرفی اهمیت داد.
خب البته کاش واقعا می شد. نمی شود در معرض بمبارانی از حرف های مخرب قرار داشت و آسیب ندید.
امان از حرف مردم. بدون اینکه فکر کنن، حرف میزنن