مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۱۵ ب.ظ

جریانِ کودکی

هنوز هم مترو را بیشتر از لاویوا و مارس و هوبی دوست دارم. چون پشت این طعم، کودکی‌ام جاری است و تمام آن روزهایی که قبل از رفتن به مدرسه، بابا می‌رفت از مغازه سرِ راه یک شیرقهوه و مترو می‌خرید و منِ بدغذا آن را با خوشحالی توی کیفم می‌گذاشتم و هیچ هم از خوراکی تکراری و انتخابی‌ هرروزه‌ام خسته نمی‌شدم. بعد یک روز دیدم مترو طعم نفت می‌دهد. دیگر مترو نخواستم. دیگر مترو نخریدم. تا سال‌ها سراغش نرفتم. چون فکر می‌کردم همه متروها مزه نفت می‌دهند. چندباری هم که از جاهای مختلف خریدمش، خشک و مانده بودند.

تا اینکه یک روز در خانه مادربزرگ یک مترو روی میز دیدم و برداشتمش. تازه بود. نرم بود. توی دهان گذاشتمش و کودکی‌ام از لای دندان‌هایم روی زبانم جاری شد. از آن روز به بعد دوباره شدم همان یاسمنِ مترودوست که دیگر از شکلات فروشی نزدیک خانه مادربزرگش مترو می‌خرد.

۰۲/۰۳/۲۶
یاس گل

نظرات  (۳)

منم وقتی عباسعلی میخورم حس می‌کنم مزه‌ی خردسالیمو می‌چشم!

پاسخ:
عباسعلی چیه زینب؟ غذای محلیه؟

من وقتی نارنگی می خورم :))

پاسخ:
پس واسه تو نارنگی تداعی‌کننده اون خاطراته

آره یه آش کرمانشاهیه. هیچ وقت ندیدم کسی تو خانه درستش کنه همیشه از بیرون میخریدیم:)

پاسخ:
اِ چه جالب. عکسش رو بگردم ببینم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">