مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۲۶ ب.ظ

حلوا

خواب می‌بیند کنار همسر مرحومش حلوا می‌پزد.

بیدار که می‌شود همین‌کار را می‌کند.

عصر می‌رود بیمارستان تا به کمر و زانویش ژل تزریق کند. برمی‌گردد خانه. همسایه‌اش مثل هرشب می‌آید خانه او. شروع می‌کند به غذا خوردن‌. حالش بد می‌شود.

سکته می‌کند.

می‌میرد.

در آخرین صحبت تلفنی‌اش به مادرم گفته بود من هرچه از زندگی می‌خواستم دیدم. باور کن راضی‌ام به مرگ. نمی‌خواهم روزی برسد که باعث اذیت فرزندانم شوم.

به آرزویش هم رسید.

 

حلوایی که دیروز خودش پخته بود هنوز روی میزش بود... .

۰۲/۰۶/۰۹
یاس گل

نظرات  (۴)

سلام ... 

خدا رحمتشون کنه 

توی این دو تا نوشته نگفتید که نسبتی با شما داشتن 

مرگ قبل از ذلت و احتیاج به خلق، بزرگترین نعمته

پاسخ:
سلام
ممنونم، خدا عزیزانتون رو حفظ کنه
عمه مادرم بودن
کاملا موافقم و درست می‌فرمایین
۱۰ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۰۸ حاج‌خانوم ⠀

سلام 

تسلیت میگم 

وای! آدم اصلا دست و دلش نمیره که اون حلوا رو بخوره... حلواش رو هم خودش پخته بود.😢

می‌دونم برای بقیه شوک بود. اما راحت رفت. تو خونه خودش، بدون اینکه زیردست و افتاده بشه... بخوان براش پرستار بگیرند و زجر بکشه.

خدای متعال رحمتشون کنه

 

پاسخ:
سلام عزیزم
ممنونم
خدا رفتگان شما رو رحمت کنه.
دقیقا همین‌طوره. من هم با خودم فکر می‌کردم اگرچه شوکه کننده بوده ولی واقعا برای خود اون شخص مرگ راحت‌تری بوده.

زنده باشی

تسلیت میگم یاسمن جان

خدا رحمتشون که و به بازماندگانشون صبر و خیر بده.

 

پاسخ:
ممنونم عزیزم
خدا رفتگان شما رو بیامرزه و روح عزیزان از دست رفته‌تون در آرامش باشن.

قاعده زندگی...

خدا رحمتشون کنه

پاسخ:
متشکرم‌ خدا عزیزان درگذشته شما رو هم بیامرزه