مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۲، ۱۱:۵۲ ق.ظ

کوهِ پیشِ روی من

پس از آنکه نتوانستم از نمایشگاه ایران نوشت آن چیزهایی که دلم می‌خواست را پیدا کنم به یک کتابفروشی مراجعه کردم و دو قلم جنس خریدم: یک دفتر ۶۰ برگ و یک تخته‌شاسی یا زیردستی.

وقتی به خانه برگشتم، مقایسه بین طرح جلد دفتر قبلی و دفتر جدیدِ پایان‌نامه‌ام مرا یاد چیزی انداخت. انگار یک ترانه در ذهنم گم شده بود. داشتم سعی می‌کردم آن ترانه را به یاد بیاورم. روی جلد هر دو دفتر تصویری از کوه دیده می‌شد. روی یکی از آنها کفش و کوله کوهنوردی و تصویر یک کوهستان از دور و روی دومی تصویری از کوهستانی رنگارنگ از فاصله‌ای به نسبت نزدیک.

در آن ترانه فراموش‌شده می‌توانستم کلمات کوه و کفش را به خاطر بیاورم. قسمت‌هایی از ترانه کم‌کم به خاطرم می‌آمد. خواننده آن هم به یادم آمد. و بالاخره صبحِ امروز در اینترنت گشتم و آن آهنگ را پیدا کردم: قله از امیر عباس گلاب.

چند سال پیش که هنوز دانشجوی مقطع ارشد نبودم از یک جلسه کتابخوانی به خانه برمی‌گشتم. توی بی‌آرتی نشسته بودم و رادیو، آهنگ قله را پخش می‌کرد. با شنیدن آن آهنگ چیزی در وجودم تکان خورده بود. من به آرزویم فکر می‌کردم.  به راهی که می‌دانستم آسان نیست. به حرف‌های دیگران. به آنها که می‌گفتند:نمی‌توانی، اصلاً برای چه باید مهندسی را ول کنی و بروی سراغ ادبیات؟ حتی یک نفر به من گفته بود: واقعاً فکر می‌کنی می‌توانی دانشگاه سراسری قبول شوی؟ و من آن روز غمین شده بودم که چرا با خودش فکر می‌کند من توانایی انجام دادن این کار را ندارم!

بله کار آسانی نبود. طول کشید. من پشت کنکور ماندم. حتی گاهی ناامید شدم اما در نهایت محقق شد. 

حالا انگار طرح جلد دفاتر من نیز یادآور همین موضوع بودند. انگار هر کدام مصرعی از آن بیت و ترانه را به تصویر می‌کشیدند که می‌گفت:

روزی که بند کفشمو بستم

کوه جلو رومو پذیرفتم

 

+ نمی‌دانم چرا ایران‌نوشت برایم شبیه آن سال‌ها نبود. تنوع محصول داشت و یک دانش‌آموز می‌توانست هر آنچه نیاز دارد پیدا کند. اما برای من عوض شده بود. اینکه نوشتم چیزهایی که می‌خواستم پیدا نکردم به این معنی نیست که آنجا دفتر ۶۰ برگ و زیردستی نداشت! فقط طرح‌هایی که من به دنبالش بودم پیدا نشد. (به جز اینکه تعدادی دفتر با طرح کاشی‌کاری سنتی ایرانی دیدم و به نظرم زیبا بود.)

۰۲/۰۶/۲۵
یاس گل

نظرات  (۳)

۲۵ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۵۶ Monet's adopted daughter

بعضی وقت‌ها خیلی ناگهانی به چیزی به می‌خوریم که بهش نیاز داشتیم. این پست شما برای من همینطور بود.

من از اون دفتر‌ها ندارم اما بند کفشم رو بستم و کوه رو پذیرفته‌ام.

پاسخ:
خوشحالم که این پست براتون چنین پیامی داشت.

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است

پاسخ:
بله 👌
به امیدِ اینکه همه ما پس از رنج کشیدن در راه اهداف و آرزوهامون به گنج برسیم. همونطور که فردوسی می گه: بیابی پس از رنج خوبی و گنج

زبان پُستی که نوشتی به نظر آورد که داری رمان کلاسیکی چیزی می‌خونی :)))))

پاسخ:
جدی؟ چه باحال :)) کلاسیک دوست دارم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">