مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ب.ظ

یک شناسنامه،یک انگشت!

و دوباره می رسم به صفحه آخر شناسنامه ام!

به یک وظیفه،به یک واجب.

به حق خود،به حق خلق خدا که تو می خوانی اش حق الناس.

به انتخاب،به انتخابات.

به سهم کوچک خود که بزرگ می شود کنار دیگران،در تصمیم گیری ها،در آینده ی این کشور،این خاک،این عشق!

و شکر می کنم ... و شکر میکنم خدای را که از ابتدا سرباز کوچکی در سرانگشت سبابه ام نهاد برای روز مبادا.

و ذوق میکنم،به وجد می آیم از دیدن این رنگ،این آبی،از جوهری شدن این انگشت سرنوشت ساز.

حاضر می شوم.در همین صحنه که ریزبینانه رصد می شود توسط چشم هایی پنهان در سیاهی استکبار.

و فریاد می زنم:نــــــــــه!به انگلیس.به هر آنکس که از آن سوی مرزها تکلیف، تعیین می کند و این و آن.

و آواز سر می دهم:آری!به او....به او که متعهد است.متدین است.شجاع است و نه مرعوب هر آنکس که مرگ بر او باد.به او که هم درد را می شناسد و هم درمان را.

...

یک شناسنامه و یک انگشت.

فردای من را در این دو خلاصه کنید و تمام...




براده های یک ذهن:

و شناسنامه و فهرستی که در انتظار وقت حضور در صحنه است...[اینجا]

نظرات  (۴)

سخته!
پاسخ:
انتخاب اصلح؟
ما که رایمونو دادیم:))
امسال رای اولی بودم:))
.
.
میدونی...نتایج...اونی نشد که باید
و متاسفم
که مجلس شد مثل مجلس ششم...
You make thngis so clear. Thanks for taking the time!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">