اونگا اونگا و شهرهای چندطبقه
نمیدانم جایی که در خواب میدیدم کجا بود. فضای آن مرا یاد دفاتر خدمات الکترونیک میانداخت. مشغول طی کردن مراحلی بودیم که پس از آن کارتی شبیه کارت ملی به ما تعلق میگرفت. البته مراحل آن شباهتی به اینجا نداشت. ما باید سفری را آغاز میکردیم. در صورت پشت سر گذاشتن آن سفر و رسیدن به مرحله آخر تازه دارای یکی از آن کارتها میشدیم. از آن جالبتر اینکه، پس از رسیدن به خط پایان، مشخص میشد از آن لحظه به بعد هرکس باید به کجا برود و متعلق به چه قبیلهای خواهد شد. مثلا یکی از آنهایی که در خواب من بود باید به اونگا اونگا میرفت. در بیداری نام چنین جایی را نشنیده بودم اما در خواب میدانستم آنجا همان جزیرهای است که قاطینگا و پاتینگا در آن زندگی میکنند و میزنند و میرقصند. برای همین برخیها غبطه میخوردند که چرا سر و کار خودشان به آن قبیله نیفتاده است.
پس از آن با یک پرش زمانی به آینده خودم رفتم. در خانهای مدرن بودم در کنار آدمهایی که نمیشناختم. و آنجا شباهتی به شهرهای اینجایی نداشت. آنجا شهری چند طبقه بود.