مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۰ ب.ظ

ناگهان کبوتر شد

 

۲ نظر ۲۴ مهر ۹۹ ، ۱۸:۵۰
یاس گل
يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

دختر تحصیل کرده

گفت حالا دخترش شاگرد اول رشته ی خودش در مقطع دکتری شده.گفت برای گذراندن طرح مطالعاتی اش عازم ایتالیا است.اتاقش رو به ونیز است،ونیز زیبا.

این ها را گفت و من یک بار دیگر به رویای خودم فکر کردم.

به قبولی ارشد،شاگرد اولی، رویاهای بعد از آن...

من برای رویاهایم اشک می ریزم.اشک اشتیاق

۱ نظر ۲۰ مهر ۹۹ ، ۱۳:۲۵
یاس گل
جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۱ ب.ظ

بی تاب آمدن نتایج کنکور

با آنکه با خودم قرار گذاشته بودم که پس از مصاحبه،تا آمدن نتایج،دیگر به آنچه که در این چند ماه گذشته است فکر نکنم،بارها خاطرات گذشته را مرور کردم.

خاطرات روزی را که گمان نمی کردم رتبه بیاورم و آوردم. روزی که مردد بودم آیا برای مصاحبه دعوت میشوم یا نه،و شدم.روزی که استرس ارسال مدارک و پاسخ به سوالات بلندبالای فرم مصاحبه ی مجازی را داشتم و باید از خودم یک فیلم دو دقیقه ای برای دانشگاه می فرستادم. همان فیلمی که مادرم وقتی دوربین را دستش گرفته بود و سعی می کرد دستش تکان نخورد،غصه ام گرفت و سعی کردم صحبت هایم را طولانی نکنم تا یک وقت بیشتر اذیت نشود.

باورم نمیشد که جزو پانزده نفری باشم که برای مصاحبه ی حضوری هم دعوت می شوند.

همه ی این ها اتفاق افتاد و من آن دانشگاه را از نزدیک دیدم.

این روزها خیلی بی تاب دیدن نتایج نهایی ام. هرچند که می دانم فقط چندنفر از میان ما وارد دانشگاه خواهند شد.هرچند که وقتی مصاحبه را مرور می کنم خودم را سرزنش میکنم که چرا به آن سوال فلان پاسخ را ندادی؟

فکر کردن به این ها دیگر فایده ای ندارد.آنچه بخواهد پیش بیاید اتفاق خواهد افتاد.

۸ نظر ۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۹:۱۱
یاس گل
سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

ما انسان های زیادی مادی و کمتر معنوی

همیشه معیار سنجش دوری و نزدیکی مان تا شما،شمارش قدم های کوتاه خودمان بوده است. شمردن فاصله هایی که خاکی اند و زمینی.
همیشه در خیالمان تجسم وصال یعنی رسیدن دستی به خانه ی مقصودی. رسیدن پایی به خاک و دیار مطلوبی.
مقصد را در آنچه که دیدنی ست،در آنچه که لمس کردنی ست خلاصه و تعریف کرده ایم. اگر نه، می شود حتی وقتی کنار حرم تو نشسته ایم و در حریم امن وصالت هستیم باز هم زار بزنیم و بنالیم از دوری.چرا که مراد ما از ابتدا،حرم نبوده است.چیزی فراتر از آن بوده است.
فقط بحث امسال مان نیست که می گوییم : 《گرچه دوریم ولی از تو سخن می گوییم.》 نه.
ما همیشه ی خدا از شما دور بوده ایم.
در غدیر دور بوده ایم.در فدک دور بوده ایم.در کربلا دور بوده ایم،حتی همین امروزِ روز هم از درک حضور و ظهور آخرین بازمانده ی شما دور مانده ایم.
ما انسان های زیادی مادی و کمتر معنوی،یک جاده بیشتر نمی شناسیم و آن جاده ی نجف تا کربلای شماست.از همین رو است که وقتی از آن نیز جا می مانیم حس می کنیم تمام راه های رسیدن به شما را به رویمان بسته اند.حال آنکه کربلا خود نقطه ی آغاز است نه پایان.مبدا است نه مقصد و اگر خوب نگاه کنیم می بینیم تمام جاده های این عالم از کربلای سرخ شما شروع می شوند و به سرسبزی ظهور می رسند.
امان از ما اگر در جاده ها هرچیز دیگری غیر از این دیده ایم و جز این طلب کرده ایم.
ما به دوستی و دوستداری شما اذعان می کنیم و دوست داریم که خودمان را منسوب به کیش و دین و آیین شما بدانیم.اما خودمانیم.کجای رفتارمان مُبیّن همان دین و مذهبی  است که یکایک شما برای زنده نگه داشتن آن به دنیا آمده اید و برخاسته اید و به خاک و خون افتاده اید؟
کجای رفتارمان؟

 

《به تو از دور سلام》

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۳:۲۵
یاس گل
يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۴ ب.ظ

بازگشت به مطالعه ی آزاد کتاب ها

صبح جمعه،یک صبح معمولی نبود.از خواب بیدار شدم و به عادت روزهای پیش خواستم کتاب کنکورم را بردارم و بخوانم. اما یادم آمد کنکور تمام شد.مصاحبه تمام شد. و حالا تا آمدن نتایج نهایی کنکور،من هستم و خودم. زمانی آزاد در اختیار من است که چگونه گذراندنش را خودم تعیین می کنم.

سراغ کتابخانه ام رفتم. فاوست را نیمه تمام رها کرده بودم. باید ادامه می دادم.

بعد سراغ کتاب سنن النبی رفتم. کتابی که چند سال پیش خریده بودمش.آن وقتی که شارلی ابدو کاریکاتور پیامبر را کشیده بود. آن روزها به امید الگوبرداری از پیامبری که به نیکی می شناختمش سنن النبی را خریده بودم. بنابراین تصمیم گرفتم مطالعه ی این کتاب را هم پس از مدت ها دوباره آغاز کنم. برایش یک نشان کتاب طرح پر طاووسی درست کردم.

بعد تصمیم گرفتم یکی از سوره های قرآن را انتخاب کنم و از روی تفسیر یک جلدی بهرام پور بخوانمش. انتخابم شد سوره ی حجر.

فعلا باید به مطالعه ی این موارد بپردازم تا بعد.

۱ نظر ۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۹:۰۴
یاس گل
سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۸ ب.ظ

رو به روی دوربین

جای تو از نو
کسی متولد نخواهد شد.
نقش اول این فیلم را به کسی جز تو نخواهند سپرد.
خوب یا بد
هرچه که هست مال توست.
این زندگی مال توست،
و تو،بازیگر نقش اول داستان زندگی ات هستی.
رو به روی دوربین،
در برابر تماشاگران.

 

شما می توانید شنونده ی خوانش این شعر در رادیو دوچرخه باشید.

۱ نظر ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۹:۱۸
یاس گل
شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۳۸ ب.ظ

کسی شبیه به ادواردو

امروز صبح،به کتابفروشی امامزاده رفتم.گفتم:کتاب "من ادواردو نیستم" را دارید؟

آقای کتابفروش از نردبان بالا رفت و از آن بالا کتاب را پایین آورد.بعد گفت:این یکی کتاب را خوانده ای؟ و کتاب سه دقیقه در قیامت را نشانم داد. بار قبل هم که رفته بودم آنجا،همین سوال را پرسیده بود. در دلم گفتم باشد این را هم می خرم. و خریدم.

امروز ادواردو را خواندم و فکر کردم،این هایی که دین و مذهبشان چیز دیگری بوده و اسلام را برگزیده اند بیشتر از امثال من می توانند مبلغ اسلام باشند.

ادواردو روزهای سختی را گذراند اما حتم دارم جایگاه امروزش در آن دنیا غبطه برانگیز است.

خوش به حالش.

کاش آوازه ی مسلمانی ما خیلی ها را به تفکر در دین دعوت کند نه گریزان از آن.

۱ نظر ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۸
یاس گل
دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۰۳ ق.ظ

کارهای عقب افتاده

سال پیش با خودم قرار گذاشته بودم که هر زمان مطلبی از من در دوچرخه چاپ شد،اینجا منتشرش کنم.
امسال علی رغم اینکه همکاری ام بیشتر از هر زمان دیگر با دوچرخه است،جز دو سه یادداشت،کار دیگری را منتشر نکردم.فرصت نکردم.
حالا باید زمان بگذارم و یکی یکی،آن ها را به اینجا انتقال دهم برای اینکه در صفحه ی شخصی ام هم ثبت شوند و محفوظ بمانند.
از شروع ضبط کارهایمان در رادیو دوچرخه هم چند هفته می گذرد و نتوانستم برایتان چیزی بنویسم.
آرام آرام به کارهای عقب افتاده سامان خواهم داد.

۲ نظر ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۰۳
یاس گل
جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۳۷ ب.ظ

روزهای خوب

چطور می توانم چنین روزهایی را فراموش کنم؟چطور ممکن است در روزهایی که نیازمند دریافت دعاها و شنیدن جملات انگیزه بخش آدم ها هستم،این حضورهای ناگهانی و جملات آرامش بخش انسان ها را از یاد ببرم؟محال است.شدنی نیست.

روزی که نتیجه ی اولیه ی کنکورم آمد،بیش از آنکه از تماشای رتبه ام خوشحال باشم،دچار استرس شدم. می دانستم فقط رتبه آوردن مهم نیست.مهم مصاحبه است و قبولی در مصاحبه.

تمام روزهایی که گذشت را کمابیش در فکر کردن به اینکه "بالاخره چه خواهد شد؟"، "اگر نشد چه می شود؟" و ... گذراندم.

اما امروز پس از یک تماس تلفنی،یقین کردم که من از تماشای قسمت خوب ماجرا غافل مانده ام. من در طی این چند روز،محبت های خالصانه ای را از جانب بندگان خوب خدا دریافت کرده ام. من از مهر آدم های خوب سرریز شده ام.

هرگز در مسیر رسیدن به آرزوهای دیگرم،آدم ها با این کیفیت در کنارم نبوده اند.

یادتان هست که در چند پست پیش گفته بودم جز خدا هیچ کس را ندارم که مرا در رساندنم به آن آرزو یاری کند؟

حرفم را اصلاح میکنم : من خدا و دعای خیر همه ی بندگان خوب خودش را دارم. چه چیز فراتر از این؟

نتیجه ی کنکور ارشد امسال هر چه می خواهد بشود.روزهای خوب من همین روزهایند.

روزهایی که از تماشای این همه خوبی به گریه افتادم و خداوند را سپاس گفتم.

برای همه ی آن هایی که با امید دادن هایشان کنارم بوده اند،رقم خوردن زیباترین اتفاقات در زندگی شان را از خداوند طلب دارم.

 

۱ نظر ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۳۷
یاس گل
پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۳۷ ب.ظ

یتیم به مکتب نرفته ی دانا

تو را به صلوات و سلام نمازهام

به اشهد ان محمد رسول الله

تو را به خلوت رازآلود حرا شناخته ام

به وحی نورانی تابیده بر قلبت

 

تو را به عطر گل های محمدی

به مهر و به لبخند،

به زدودن خاکستر و غبار کینه از دل شناخته ام

 

تو را به جز هر آنچه که خوبی هست به چیز دیگری نشناخته ام ای محمد(ص)

 

 

براده های یک ذهن:

باز هم شارلی ابدو ...
 

 

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۳۷
یاس گل