دردی که با من است
عکس CBCT دندانم را توی ساکدستیام گذاشتم و با خودم گفتم: این آخرین بار است که برای مشاوره نزد جراح میروم. اگر گفت بکش میکشم و اگر گفت به آن دست نزن بیخیالش میشوم.
دستیار دکتر گفت: بنشینید. کمیمعطلی دارید.
یک نفر تازه دندانش را کشیده بود و داشت از مطب میرفت. یکنفرِ دیگر آن داخل بود و داشت ایمپلنت میکرد. و یک دختر هم بیرون منتظر نوبت جراحیاش بود.
بعد از گذشت ۴۰ دقیقه صدایم زدند. اول، دستیارِ دکتر یک بار دیگر متذکر شد که کشیدن این دندان عوارض دارد. میگفت اگر سنتان کمتر بود میگفتیم ۵۰درصد احتمال دارد بیحسی ایجاد کند. اما در این سن احتمالش خیلی زیاد است. مشخص نیست بیحسی کی برطرف شود. گاهی چند ماه طول میکشد یا نیاز است فیزیوتراپی شود. نه اینکه فلج شود اما سردی، گرمی، درد... هیچچیز را احساس نمیکنید.
اینها را دمِ در گفت و سپس خودِ جراح عکس دندانم را نشانم داد و گفت: ببینید! ریشه دندانتان یک سانت زیر عصب رفته است. این یعنی کاملا با عصب درگیر است.
پرسیدم: یعنی نکشیدنش بهتر از کشیدنش است؟
گفت: بله.
_ و در مورد این درد و احتمال پوسیدگی دندان کناری چطور؟
_ در عکس اولت، دندان کناری مشکوک به پوسیدگی بوده. در عکس جدیدت پوسیدگی دیده نمیشود. باز هم لازم است یک دندانپزشک نظر دهد.
آمدم بیرون. پس از هشت بار رفت و آمد به مطبهای مختلف و بیمارستان دندانپزشکی، از کشیدنِ دندان عقلم پشیمان شدم. مگر آنکه روزی -روزی که نمیدانم دور است یا نزدیک یا هیچگاه نمیرسد- کاملا مجبور شوم و راهی جز کشیدن برایم باقی نمانده باشد.
از آنجا با خواهرم رفتیم به کتابخانه. کتابهای قبلیام را پس دادم و کتاب سالار مگسها را امانت گرفتم.
حالا که دارم این پست را مینویسم شبکه نسیم برنامه مهمونی را پخش میکند و صدای آقای همساده به گوش میرسد. اما من توی اتاقم هستم و چندان حوصله تماشا کردنش را ندارم.
درد دندان کناریِ دندان عقلم هنوز با من است.